2726
عنوان

جای من کجاست ؟

155235 بازدید | 2146 پست

دوستان سلام این داستان واقعیه و از خانم گلکار تمام حوادث و اتفاقات واقعی هستند داستان هرروز نوشته میشه و ایشون در کانال میذارن من هم تا ساعت دو میذارم اینجا شنبه ها داستان نیست لطفا اگر مایل به خوندن هستین جز علاقه  مندیاتون بذارین  و هرروز دنبال کنید بین پست ها کامنت نذارین الان دوقسمت   که گذاشتن و میزارم  ادامه ی داستان فردا ساعت دو 

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....






شاید ده بار از  اون راهروی دادگستری بالا و پایین رفته بودم تا تونستم دادخواستم رو آماده کنم برای تمبر زدن ...

مدتی توی صف ایستادم تا نوبتم بشه و اونو تحویل بدم ..

مردی که اونجا نشسته بود..اونقدر بوی عرق می داد که نمیشد بهش نزدیک بشی انگار یکماه بود حموم نرفته بود و مدام از داد خواست ایراد می گرفت و منو می فرستاد برای اصلاح ... 

تازه وقتی نوبتم رسید کلی طول کشید تا از دستم  گرفت و نگاه کرد درست مثل این بود که می خواست هسته اتم بشکافه ..

گفتم به خدا اگر دیگه اشکال  بگیری نمی تونم برم درست کنم دارم از حال میرم ... 

همینو قبول کن .. طوری که انگار  حرف خوشایندی بهش زده بودم نیشش تا بنا گوش باز شد و به من نگاه کرد و  گفت : نه ؛ فکر کنم دیگه درست شده؛؛ بعد خنده ی چندش آوری کرد و دندون های زرد رنگشو نشون داد و گفت : خواهر  دست من که نیست؛؛ اگر اشکال داشته باشه  میره بالا و  ایراد می گیرن بر می گرده .. 

قبول کنم کار خودت عقب میفته  ...

از صبح تا حالا این بیست و پنجمین تقاضای طلاقه ..

همه اشکال داره اما نه مثل  تو؛؛  خودت دقت نمی کنی ..تقصیر من ننداز ...

و در خواست منو کرد زیر کاغذ هایی که توی یک فایل فلزی بود و گفت : برو بشین صدات می کنم ....

به ساعتم نگاه کردم ..وای خدای من نزدیک ظهر بود باید قبل از بهروز می رسیدم  خونه و چمدونم رو بر داشتم ؛؛ نمی خواستم دیگه باهاش در گیر بشم ..













اصلا دلم نمی خواست چشمم به قیافه اش بیفته ...

روی یکی از صندلی ها نشستم که کارم با نوبت انجام بشه ....

شلوغ بود خیلی زیاد وبه قول مامانم  سگ صاحبشو نمیشناخت ..

تمام طبقات پر بود از شاکی و متهم؛ و پشت در اتاق هر قاضی سی ؛چهل نفر منتظر بودن ..

گاهی از یک گوشه ی سالن صدای دعوا و یا فریاد های یک زن که به داد خواهی اومده بود ..و یا کتک کاری یک عده بر سر پول ..

و یا ارث که به جون هم افتاده بودن توجه بقیه رو جلب می کرد و دورشون جمع می شدن ..

آدم های مختلفی از هر طبقه اونجا بودن  ..

این همه آدم گرفتار و عصبی و  این دادگستری شلوغ  نشون می داد که مردم  چقدر بد بختی دارن  ..و من یکی از اونا بودم ...

خیلی دیر نوبتم شد و فورا امضاء کردم و  با سرعت از پله های دادگستری رفتم پایین ..و خودمو با تاکسی رسوندم خونه ..

ماشین بهروز جلوی در بود دست گذاشتم روی کاپوت هنوز داغ بود معلوم میشد تازه رسیده ...

مردد شدم ..فکر کردم فعلا از خیر وسایلم بگذرم و برم خونه ی مامان ولی زود منصرف شدم و با خودم گفتم :اون که الان چمدون رو می ببینه و می فهمه ؛؛ بزار کارو تموم کنم ..

اصلا  غلط کرده  که من از اون سوسک بترسم ؛ حرف بزنه می زنم توی دهنش ....








برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728

داستان # جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_اول- بخش سوم








در پایین رو باز کردم و رفتم بالا ..در حالیکه می دونستم بهروز الان چه حالی داره و با دیدن چمدون  حتما بی تفاوت نمی مونه ...

کلید انداختم در  رو باز کردم و وارد شدم ..با شنید صدای باز شدن در؛ اون  از اتاق خواب اومد  بیرون ...

عصبانی بود انگشتشو گرفت طرف اتاق و با خشم گفت : اون چیه ...

بهت میگم اون چیه تو داری چیکار می کنی ؟ برای چی چمدون بستی ؟

در حالیکه سعی می کردم جلوش کم نیارم  داد زدم  : های چته ؟ چرا داد می زنی ؟صدای من از تو بلندتر ..خودتم می دونی ..؛  بستم که بستم ؛؛ بهت گفته بودم میرم ...

حالام وقتش شده ،، فکر کردی شوخی می کنم ..

مشتشو گره کرد و گفت : چرا ؟ چرا پونه ؟مگه من چیکار کردم ؟ما که با هم حرف زده بودیم ,قرامون این نبود .....  

در حالیکه میرفتم طرف اتاق خواب گفتم : تو رو خدا بهروز دوباره شروع نکن اصلا حوصله ندارم ..

اومد دنبالم و گفت :  پونه این کارو نکن پشیمون میشی خواهش می کنم ..یکبار دیگه فکر کن ..

ببین من می دونم اگر از من جدا بشی چه بلا ها  سرت میارن؛؛ بشین زندگی تو بکن ...





داستان # جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_اول- بخش چهارم








در حالیکه پامو به حرص به زمین می کوبیدم  گفتم : آخ ؛؛ آخ تو رو خدا دست از سرم بر دار ؛؛ آخه تو چی می خوای از جون من ؟..

من دوستت ندارم ..ندارم ..می فهمی دست خودم که نیست ..

بهروز چرا نمیفهمی وقتی بهم نزدیک میشی چندشم میشه ..

حالم از تو و اون مادر و خواهرت بهم می خوره ..

گفت : نمی فهمم برای چی آخه تو بگو چه بدی در حق تو کردیم غیر از اینه که تو رو از اون......

با شنیدن این حرف ؛ حسابی کفرم در اومد و جیغ کشیدم بسه دیگه تمومش کن ..

بازم بزن تو سر من ....بازم بزن ..

دارم خفه میشم از دست این حرفای تو ..من بهت گفتم بیا منو بگیر ؟ تو که بدبخت ؛؛ به قول خودت از شانزده سالگی عاشق من بودی برای چی سرم منت می زاری ....

داد زد صداتو بیار پایین همسایه ها میشنون .. هر چند تو که آبرو سرت نمیشه ...حیا نداری ..









#ناهید_گلکار 

@nahid_golkar



#ناهید_گلکار 

@nahid_golkar

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....









به خدا می زنم شل و پلت می کنم که دیگه نتونی از در این خونه پاتو بزاری بیرون ...

بشین سر جات ..

فریاد زدم  : تو نامردی ...خیلی نامردی ..سه ساله داری با من موش و گربه بازی می کنی..مگه از  همون شب اول بهت نگفتم تو رو دوست ندارم ؟

گفتی عشق بعدا بوجود میاد اونقدر بهت محبت می کنم که عاشقم بشی ..

توی این سه سال جز سر کوفت تو و مادر و خواهرت برام چیکار کردی ؟  ...

گفت : من که هر کاری از دستم بر میومد برات کردم تو سر حرفت وایسادی و همش لجبازی کردی نمی خواستی با من زندگی کنی ....

به خدا من قدمی جز به دلخواه تو بر نداشتم ... اینو بفهم ؛؛ 

گفتم :تو بفهم که من مثل بقیه ی زن ها نیستم ... لزومی نمی ببینم بسوزم و بسازم ... اصلا می دونی چیه,  تا حالا بهت نگفتم .. راستش من دیگه  ازت منتفرم شدم نمی تونم زیر یک سقف با تو بمونم ...

دارم خفه میشم ,, نمی تونم  نفس بکشم ..ای خدا مگه من حق زندگی ندارم ؟..

دارم توی خونه ی تو پیر میشم ...نمی خوامت؛؛؛  اینو بفهم ...

برو به اون مادرتم بگو که این آش رو برای ما پخت ... دیگه فایده نداره بهروز من رفتم و دادخواست طلاق دادم ...

به زودی به دستت میرسه ..یک بار مردونگی کن و سنگ ننداز ...













رنگ از صورتش پرید ..و نگاهی به من کرد که نفهمیدم از روی خشم بود یا عجز ..

رفت خودشو انداخت روی مبل و گفت :پس که اینطور ؟ خیلی خوب  ؛ به درک ؛ راه باز و جاده دراز ..

برو ببینم اون خوشبختی که ازش دم می زنی بدست میاری یا نه ؟...

ولی یادت باشه خودت خواستی ..چون منم دیگه تو رو نمی خوام .... 

پاتو از این خونه گذاشتی بیرون دیگه حق نداری برگردی مهرتم می بخشی تا طلاقت بدم وگرنه همینطور بمون تا موهات رنگ دندونت بشه ....

اما اگر  دوباره سر از هزار جا در نیاوردی من اسمم رو عوض می کنم ....

گفتم : ببین باز شروع کردی ...

بله دیگه یک عمر برای گناهی ناکرده همه منو مجازات کردن ..

دیگه نمی خوام منت کسی بالای سرم باشه ؛؛ خسته شدم از بس از خودم دفاع کردم ....

و باحرص  چمدونم رو بر داشتم و گفتم : پس بقیه ی وسایلم رو بعد از طلاق میام می برم ...

گفت : نمیای ؛؛ این آخرین باره  اینجا پیدات میشه ..دیگه نمی خوام ببینمت ..

من خودم جمع می کنم برات می فرستم حالا زودتر از جلوی چشمم گمشو برو ..ولی اینو بدون این ره که تو میری به ترکستان است ....





برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....

داستان # جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_اول- بخش هفتم









و به محض اینکه پامو از در  بیرون گذاشتم چنان محکم بهم زد  که ساختمون تکون خورد ....

اصلا فکرشم نمی کردم همچین بر خوردی با من بکنه ..ازبهروز  بعید بود ..

در حالیکه فکر می کردم کلی باید باهاش دعوا کنم و سر و کله بزنم تازه نزارم از خونه بیرون برم ؛؛  بیرونم کرد ...

یکم بور شدم ..ولی ته دلم راضی بودم و از اینکه از دستش خلاص شدم خوشحال  ...

با اینکه اینو می دونستم به جایی که میرم هم  فرش زرین برام پهن نکردن ؛؛  اما فکرایی توی سرم برای آینده داشتم که دلمو به اون خوش کرده بودم   ...

زنگ در خونه ی مامان رو زدم ..خودش آیفون رو بر داشت گفتم مامان منم ..

گفت : پونه جان تویی مادر ..بیا بیا پروانه هم اینجاست خوش اومدی داشتم ناهار می کشیدم سر موقع اومدی بیا تو ... 

و در باز شد ..همینطور که چمدون رو دنبال خودم  می کشیدم وارد حیاط شدم ؛؛  ..





داستان # جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_اول- بخش هشتم







پروانه اومد به استقبالم و خوشحال درو باز کرد ..و منو با چمدون دید ..

با صدای بلند گفت : خدا مرگم بده بالاخره کار خودت رو کردی ؟ ازش جدا شدی ؟

 مامان هراسون از توی آشپزخونه اومد بیرون و نگاهی به من کرد و در حالیکه داشت ضغف می کرد گفت : ..خدا ازت نگذره بالاخره کار خودت رو کردی؟  ..

من نمی زارم ؛؛ به قرآنی که  به سینه ی محمده من نمی زارم تو سر خود هر کاری دلت می خواد بکنی ..

مگر از روی جنازه ی من رد بشی بهروز رو ول کنی ..

طلاق بی طلاق ؛؛ اگر داداشت بفهمه این بار تو رو می کشه و منم دیگه نمی تونم جلوشو بگیرم ...

آخه دختر تو چه مرگته ؟ چرا آروم نمیشینی ؟ و طوری تلو خورد که انگار می خواست بخوره زمین  ...

پروانه مامان رو گرفته بود ..

سرم داد زد ..چرا با این چمدون راه افتاد ی  توی دل این زن رو خالی می کنی؟ می خوای بکشیش ؟ 

 بهش بگو بر می گردی ؟بگو که فقط قهر کردی ...




 ادامه دارد

داستان ؛جای من کجاست؟ واقعی بوده و حوادثی که اتفاق افتاده خیالی نیست 








#ناهید_گلکار 

@nahid_golkar




#ناهید_گلکار 

@nahid_golkar

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....

داستان # جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_دوم- بخش اول







در حالیکه نشون می دادم به حرف پروانه اهمیتی نمیدم چمدون رو گذاشتم گوشه حال ..

مامان با صدای بلند و حالتی التماس آمیز گفت : پونه ..پونه با توام دوباره می خوای چه بلایی سر ما بیاری ؟ هان مادر؟ به قران قسمت میدم نکن ,  ..

بگو که بر می گردی؛؛ اومدنت  جدی نیست ..

گفتم : مامان جون خواهش می کنم بسه دیگه یکم ؛ فقط یکم دلت برام بسوزه ..من نمی خوام با بهروز زندگی کنم چرا نمی فهمی ؟ 

گفت : آخه بگو چیکار کرده چرا باز دعوا کردین ؟ 

گفتم : ای بابا مسئله دعوا کردن نیست؛  شما هم اینو می دونی من از اولم بهروز رو نمی خواستم ..منو دادی بهش که آبروتون رو جمع کنین خوب حالا دیگه نمی خوام ..

پروانه پسر یکساله ی خودشو که از سر و صدای ما به گریه افتاده بود و با صدای بلند و گوش خراش فریاد می زد ؛ بغل کرد  و همینطور که تکونش می داد گفت : حالا مثلا اومدی آبرو جمع کنی ؟

 اون عمه دو ساعت دیگه حیثیت برامون نمی زاره ..ببینم نکنه باز زیر سرت بلند شده و فیلت یاد هندوستون کرده ؟ 

مامان گفت : وای خاک عالم این حرفا رو نزن ...پونه,,  راست میگه پروانه ؟ اگر؛؛  اگر کاری کردی بیا به خودم بگو  ...





داستان # جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_دوم- بخش دوم 






پروانه با لحن تمسخر آمیزی  گفت : اگر کسی رو زیر سر نذاشته باشه که شوهر دسته ی گلشو ول نمی کنه و بیوه بشه ....

حتما دوباره داره یک غلطی می کنه که می خواد طلاق بگیره و همه ی ما رو خجالت زده کنه ...

گفتم : باز تو زر مفت زدی ؟برو زندگی خودتو جمع کن اینقدر به کار من کار نداشته باشه ... فکر می کنی نمی دونم همیشه کی ذهن مامان رو نسبت به من خراب می کرد ..

 نمی دونم کی شاهین رو بر علیه من تحریک می کرد ؟ اصلا نمی فهمم پروانه تو مشکلت با من چیه؟  از خراب کردن من چی بهت میرسه ؟

 گفت : خجالت بکش من خواهرتم ..هر چی گفتم و هر کاری کردم به خاطر خودت بوده ...

گفتم : تو خواهری ؟ پس چرا از دشمن بدتری ؟ نباشه الهی همچین خواهری مثل تو ....

مامان داد زد حالا با هم دعوا نکنین پونه جواب منو بده می خوای چه خاکی تو سر من بریزی ؟ به خدا یکبار دیگه انگشت نمای خاص و عام میشیم ..من چطوری دهنو فک و فامیل و دوست و آشنا رو ببندم ؟ تو رو جون هر کس دوست داری بیا برگرد خونه ات ..

من الان زنگ می زنم بهروز بیاد بشینیم قشنگ با هم حرف بزنیم ...







#ناهید_گلکار

@nahid_golkar


#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....

داستان # جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_دوم- بخش سوم






از لجم دهنمو کج کردم و گفتم : قشنگ ؛؛ آخه حرف زدن با بهروز چه قشنگی داره ؟

 مامان ؟ تو رو خدا یکم اجازه بده اینجا بمونم خودم یک کاری برای خودم می کنم ..قراره  وام بگیرم ..یک جا رو رهن می کنم و میرم ..

گفت : وای یا پیغمبر آخر زمون به دادم برس ...تو بری برای خودت خونه بگیری ؟ من جواب مردم رو چی بدم؟ ..

نکنه پروانه راست میگه و تو زیر سرت بلند شده؟ ...

و شروع کرد به گریه کردن وادامه داد ..ای خدا خودت به راه راست هدایتش کن ...آخه  من چیکار کنم از دست تو؟ کاش ده تا پسر نا خلف داشتم ؛؛ 

همین تو یکی داری منو می کشی ..اینطوری نمیشه ؛؛ تا دیر نشده من باید تو رو تحویل شوهرت بدم ...

دسته ی چمدون رو گرفتم و کشیدم توی اتاقی که قبلا توی اون خونه مال من بود و گفتم به خدا هیچ کس جرات نداره منو از این خونه بیرون کنه ...

ولم کنین شما عقل ندارین ..اگر منو بیرون کنین میرم و آنچنان آبروتون رو می برم که دیگه نتونین جمعش کنین ....





داستان # جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_دوم- بخش چهارم 








مامان با گریه  گفت : تو می دونی اگر بیوه بشی با سابقه ای که داری چی بسر ما میاری ؟ من که نمی تونم جلوی تو رو بگیرم ..

این خونه میشه جبهه ی جنگ ..

گفتم : آخه شما که مادرمی یکبار ازم بپرس تو چته ؟ آخه چه مرگمه ؟ چی اینقدر اذیتتم می کنه که حاضر شدم  اون زندگی رو ول کنم و پی این کارای شما رو به تنم بمالم ؟

 لابد یک دردی دارم ..ازم بپرس مامان بهت میگم چرا نمی خوای بدونی من چه احساسی دارم ؟  ..

مامان تو رو خدا این بار پشتم وایسا  و نزار کسی تو کارم دخالت کنه ...

زد روی پاشو گفت : من اگر عرضه داشتم جلوی تو رو می گرفتم و نمی ذاشتم هر غلطی دلت می خواد بکنی .. اونوقت ازم می خوام جلوی شاهین رو بگیرم ؟چطوری جلوی دهن مردم رو ببندم ؟  

همچین میگه پشت من در بیا که انگار رفته زیارت ...دختره ی پر رو اون بار یادت نیست ؟ چی به روزمون آوردی حالا دوباره شروع کردی ؟








#ناهید_گلکار

@nahid_golkar


#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....

داستان # جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_دوم- بخش پنجم 






پروانه گفت : یادت نیست من جلوی خانواده ی شوهرم چی کشیدم ؟

 چقدر سر شکسته شدم ؟ 

گفتم تو یکی که برو بمیر ..اصلا ناهارت رو بخور و برو خونه ی خودت ..می خوای شام خودتو و شوهرتم بکش ببر عقب نمونی ...

آره  برو بمیر که فقط برای همین نمی خوای من اینجا باشم؛ که تا می تونی مامان رو بدوشی ...

خدا رو شکر  شام و ناهار و صبحونه اینجایی .. ضرب نخوره کامی جونت ؟با این زن و بچه نگه داشتنش ،، 

 پروانه گفت : مار بگزه اون زبونت رو ؛ ببین مامان داره چی میگه به من ؟ احمق من برای خودت میگم .. دلم برات می سوزه که میگم  طلاق نگیر ؛؛ الاغ برای شام و ناهار خودم میگم ؟همیشه فکرت مسموم بوده ...

در حالیکه می گفتم : آره فکر تو سالمه که این همه به من تهمت زدی با لگد درِ اتاق رو محکم زدم بهم ..

اتاقی که حالا فقط یک فرش داشت وچرخ خیاطی و گوشه دیوار رختخواب های روی هم چیده شده که یک ملافه ی گلدار روش کشیدن بودن ...و کمد لباس مامان که چند تا چمدونِ  کج و کوله ی قدیمی روش گذاشته بودن ...

مامان عمدا همه ی وسایل منو جمع کرده بود که نکنه دوباره برگردم ....





داستان # جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_دوم- بخش ششم 






اون روزبا اینکه مجبور شدم توی اتاق خودمو حبس کنم  گریه های مامان و فتنه های پروانه آرامش رو ازم گرفته بود و با وجود مخالفت های من زنگ زدن به بهروز تا باهاش حرف بزنن ولی  جواب نداد ..

حالا هر دو منتظر عکس العمل عمه و شاهین بودن   ...

و مامان از ترس اومدن اونا و مرافه ای که حتم داشت بر پا می شد پروانه رو نگه داشت تا یک طوری منو قانع کنن که دوباره برگردم به خونه ای که از اولش مال خودم نمی دونستم و هر روزش رو با فکر بیرون رفتن از اونجا گذروندم ...  

اما من تصمیم خودم رو گرفته بودم و حتی شده بود به قیمت جونم باید خودم رو از این بدبختی خلاص می کردم ....

بعد از ظهر کامی شوهر پروانه اومد .

 در حالیکه اونم یکی دیگه از مدعی های من بود ؛ و مدام می خواست به من درس اخلاق بده ...






#ناهید_گلکار

@nahid_golkar



#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....

داستان # جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_دوم- بخش هفتم 






به محض اینکه ماجرا رو شنید عصبی شد و اومد پشت در اتاق و زد به در و بدون اینکه من جواب داده باشم درو باز کرد و با اعتراض گفت : پونه ؟ تو دلت برای ما نمی سوزه برای مادرت بسوزه ..

می دونی الان شاهین بفهمه چی میشه ؟ کی می تونه جلوشو بگیره تو رو نکشه .. خواهش می کنم بیا برگرد ..خون به پا نکن ...

من خودم  می برمت و از بهروز خواهش می کنم که تو رو ببخشه توام دیگه دست از این کارات بر دار و بزار ما هم زندگیم رو بکنیم والله روا نیست هر روز به یک بهانه آرامش ما رو بهم بزنی ...

گفتم :چی ؟  ببخشید من به آرامش شما چیکار دارم ؟ برین زندگی خودتون رو بکنین این شما ها هستین که به همه کار من کار دارین ..

.همش تقصیر اون خواهر منه که اجازه میده توام به کار من دخالت کنی ..ببینم من می خوام طلاق بگیرم تورو سَننه ؟ ....

گفت : دِ نمی فهمی به ما هم مربوط میشه ....ما همه عضو این خانواده ایم هر آتیشی به پا بشه اول دودش توی چشم ما میره ...





داستان # جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_دوم- بخش هشتم 







گفتم : کامی دست زن و بچه ات رو بگیر از اینجا برو پشت سرتم نگاه نکن .. به خاطر این میگم که  دود تو چشم تو نره ؛؛ 

من باید تا آخر عمرمم بدبخت زندگی کنم که جنابعالی آرامشت بهم نخوره ؟ ای خدا یکی دادم برسه یک نفر نیست حرف منو بفهمه ؟ 

گفت : برای اینکه حرفت  حساب نیست ..برای اینکه تو چشمت رو روی واقعیت های زندگی بستی و فقط خودت رو می ببینی یکم به دور اطرافت نگاه کن حتی یک نفر هست که حق رو به تو بده ؟ 

اون بهروز بدبخت چیکار کرده که ولش کردی ؟ بگو که می خوای بری دنبال کثافت کاری و اون نمی زاره ..

گفتم : متاسفم برای همه ی شما ...متاسفم ...کاش شما ها هم به اینکه فقط خودتون رو ببنین یک نظر از روی شعور به من مینداختین ..و منصفانه می گفتین من تا حالا  چیکار کردم که این باید عقوبت کارم باشه ..







#ناهید_گلکار

@nahid_golkar


#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....

داستان # جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_دوم- بخش نهم 





.با مردی زندگی کنم که دوستش ندارم ازش منتفرم ..و اونم با زنی زندگی می کنه که اصلا بهش اعتماد نداره و باعث سر شکستکی اونم هست  ...

من دانشگاه رفتم؛؛ مدرک گرفتم ..اما کجا کار می کنم؟ توی یک تولیدی که همه زن هستن ...

سر کار میرم ولی با چه عذابی مدام تعقیبم می کنه ..همه ی وسایلم رو می گرده لباس هامو چک می کنه می خواد بدونه با چی رفتم بیرون و چطوری برگشتم ..

خدا نکنه یک وقت عطر بزنم یا دلم بخواد یکم مثل همه ی زن ها آرایش کنم ....خودتون چند بارشو دیدین چیکار کرده آخرم میاد معذرت می خواد و و دوباره روز از نو روزی از نو ...

بابا اینو بفهمین من حیوون نیستم که فقط به شکمم فکر کنم ..می خوام آزاد باشم گور بابای هر چی مرده ؛؛ 

اصلا می نویسم و قسم می خورم سراغ هیچ مردی نرم ولم کنین دیگه ..حالا شیخ بخشیده شیخ علیخان نمی بخشه ..

بهروز ولم کرد شما ها ول کن نیستین  ؟ آخه من چند تا مدعی دارم ؟ تو یکی دیگه برو زندگی خودت رو جمع کن ..





داستان # جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_دوم- بخش دهم 






مامان گفت : ببین چه پر رو شدی ؟ تو روی شوهر خواهرت در میای ؟ مگه بد تو رو می خواد ؟ من بهش گفتم بیاد تو رو نصیحت کنه ...

گفتم اینطوری ؟ مامان ؛؛ ببین چی میگم من از این خونه نمیرم ..باید تحملم کنین ..چون می دونم اگر پامو از اینجا بیرون بزارم هزار تا اَنگ دیگه بهم می چسبونین ...

شاهین هم بیاد اگر خواست خودم چاقو رو میدم دستش منو بکشه ..

دلش نیومد بهم بگه خودم خودمو می کشم ..ولی دیگه به اون زندگی بر نمی گردم ...و در اتاق رو زدم بهم و از تو قفل کردم ....

و داد زدم نمیرم ..من جایی ندارم که برم ...شما ها هم مجبورین با من بسازین همین که هست ...

و گوشه ی اتاق نشستم ....هنوز چمدونم رو باز نکرده بودم ..بهش خیره شدم ..و با وجود دردی که توی سینه ام داشتم و بغضی که توی گلو؛؛ گریه ام نمی اومد ..

و همین باعث می شد منو به خیره سری و سنگدلی  محکوم کنن ..بارها مامان گفته بود همه ی ما رو گریه میندازی خودت تماشا می کنی ...

آخرم ما رو می کشی سر قبرمون فاتحه هم نمی خونی ...







#ناهید_گلکار

@nahid_golkar


#ناهید_گلکار

@nahid_golkar 

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....

داستان # جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_دوم- بخش یازدهم 






و من نمی دونستم چرا مثل بقیه ی زن ها  گریه ام نمیاد و اون بغض توی گلوم می مونه  ..و حالا واقعا دلم می خواست حتی شده چند قطره برای دلم  اشک می ریختم  ولی بازم نشد ....

یادم میاد آخرین بار برای پدرم اشک ریختم ..اونم موقع خاکسپاریش و دیگه همون بود ..

اونشب شاهین نیومد و خبر دار هم نشد ..

آخر شب از اتاق رفتم بیرون یکم برای خودم غذا کشیدم و بردم توی اتاق خوردم و خوابیدم ..اما من کجا و خواب کجا ؟

به جایی رسیده بودم که یک دیوار سنگی و غیر قابل نفوذ جلوی روم می دیدم ..

عاصی و شاکی از این دنیای نا برابر ..و صدایی خفه شده در گلو ..باید خودمو پیدا می کردم کجا و چطور به اینجا رسیدم ..

برای چی این همه از هدف هام دور شدم نمی دونستم ...یادم اومد ..




داستان # جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_دوم- بخش دوازدهم






اواخر سال 56  اون زمان پنج سالم بود روزگار بی خبری و خوشی ..

یک زندگی معمولی مثل همه ی مردم عادی داشتیم پدرم همافر نیروی هوایی بود .مردی بود قد بلند و چهار شونه ..و من عاشق اون و لباس فرمش بودم ..

وقتی از در خونه با اون کلاه نقاب دارش وارد می شد محال بود خودمو بهش نرسونم و مدتی توی بغلش خودمو لوس نکنم ....

هیچوقت یادم نمی ره روزی که صدای ماشین بابام رو از توی حیاط شنیدم و فورا درو باز کردم و اون داشت تقلا می کرد که از پشت ژیان سبز رنگش  یک تلویزیون گراندیک رنگی که بطور قسط خریده بود رو بیاره بیرون و  از خوشحال به من گفت : پونه جان   برو مامانت رو صدا کن به شاهین هم بگو بیاد کمک ..

پرسیدم اون چیه بابا چقدر بزرگه ؟ گفت برای دخترم که اینقدر تلویزیون دوست داره  تلویزیون رنگی خریدم .. 

ودر حالیکه من از خوشحالی بالا و پایین می پریدم  همه با هم اونو آوردن توی اتاق و ما با اون تلویزیون سیاه و سفید چهارده اینچ خدا حافظی کردیم...




ادامه دارد






#ناهید_گلکار

@nahid_golkar



#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....

@چمپول    

@خوششانسم    

@هودین    

@امیرمحمدمن    

دوستان داستان جدید همین تاپیکه تگتون کردم همین جا بخونید

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....
2706
ارسال نظر شما
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز