2737
2739
عنوان

جای من کجاست ؟

| مشاهده متن کامل بحث + 155592 بازدید | 2146 پست

داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_سوم- بخش سوم 






پدرم مردی بود که همه ی فامیل همیشه از شرافت و نجابتش تعریف می کردن ..یک مرد به تمام معنا خانواده دوست ..(( آی خانواده دوست ؛؛ ...و مرد خانواده دوست به مردی گفته می شود که غیر از زن و بچه وابستگی شدید به مادر و پدر و  خواهرا و برادرا و حتی عمه و دایی خود دارد )) ... و این تنها مشکل مادر من بود..

تصویر رنگی تلویزیون ,,  قامت بلند بابا و خم و راست شدنش موقع نماز خوندن  و بوی کتلت و سیب زمینی سرخ شده خاطره ای دل انگیز و به یاد مونی در ذهن من گذاشت ..

که فراموش نمی کنم  ...

 و باید می بودین و می دیدین وقتی  ما تونستیم با اون صفحه ی بزرگ  و رنگی اولین شوی تلویزیونی رو تماشا کنیم ,,چه حالی داشتیم ...

همه میخکوب جلوی اون نشسته بودن و منم طبق معمول روی پای بابام که خودش از ذوق هر چند دقیقه یکبار با یک لبخند پیروز مندانه سرشو تکون می داد و می گفت بالاخره ؛؛ 

و اونقدر واضح بود که این بالاخره مفهمومش چیه که حتی منم می فهمیدم ...

مامان و پروانه خودشون عاشق فیلم بودن مخصوصا هندی و تقریبا از وقتی یادمه اقلا هفته ای یکی دوبار رو به سینما میرفتیم ..






داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_سوم- بخش چهارم






همینطور که من روی پای بابا نشسته بودم و منتظر که مامان شام رو بیاره یک مرتبه  بابا  منو گذاشت زمین و گفت: مهین  جان  بزار زنگ بزنم آبجیم اینا هم بیان ..دور هم باشیم ؟ 

و بدون اینکه منتظر جواب باشه زنگ زد ....

مامان طفلک خیلی دلش می خواست یک اونشب رو بدون فامیل شوهر کنار هم باشیم و با اخم رفت توی آشپزخونه و زیر لب گفت : خوب معلوم بود که می زنی ما که کوفتم از گلومون   بدون اونا پایین نمیره ؛؛  ..

و ساعتی بعد یک چیزی حدود بیست , سی نفر ریختن توی خونه ی ما ؛؛ همه قابلمه بدست و شاد و شنگول ...

و خیلی زود یک سفره ی بزرگ پهن شد و در حالیکه همه چشمشون به تلویزیون بود و دهنشون می جنبید دور هم شام خوردیم  ..

بهروز پسر عمه ی کوچیکم بود که اون زمان یکسال از شاهین کوچکتر بود و با هم همبازی و رفیق بودن  ...

من و پروانه هم همبازی های خودمون رو داشتیم و بدمون نمی اومد خونه شلوغ باشه ..این بود که تا پاسی از شب رفته گفتن و خندیدن و رقصیدن و شوخی کردن ...







#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....

داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_سوم- بخش پنجم 






و اون زمان تنها این دور همی ها برای شادی کردن نبود پدر و مادرم نماز خون بودن و دین دار ....مراسم ماه رمضان و شب های احیا رو همگی با هم بودن و چقدر خاطرهای خوشی برای من به جا گذاشت  ..

محرم و سینه زنی رو دوست داشتم چون روی شونه های بابا لذت تمام دنیا رو می بردم ...

خوب یادمه اون زمان هر وقت  بابا می نشست من آماده کنارش بودم ؛؛ 

بی اختیار کمرم رو می گرفت و روی پاش می نشوند ... وقتی بلند می شد من منتظر می موندم تا برگرده ....و هر دو به این کار عادت داشتیم ..

روزگار شادی رو میگذروندیم ..

تا کم کم اوضاع تغییر کرد و زمزمه های انقلاب به گوش همه رسید ..

ما که چیزی سر در نمیاوردم و زندگی خودمون رو می کردیم ..

اما سال بعد که مدرسه ها باز شدن و شاهین و پروانه تعطیل بودن و تلویویزن رنگی ما فقط فیلم سینمایی می داد و شوهای گوگوش و فرخ زاد احساس می کردم دنیا بر وفق مراد منه ...

یکسره جلوی تلویزیون ادای خواننده ها رو در میاوردم ؛؛ یا سر ِپلاستکی طناب بازی رو  جلوی دهنم می گرفتم و؛؛ یک تنهایی یک خلوت رو می خوندم ؛؛ و قر می دادم و دیگه شده بودم نقل مجلس ..





داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_سوم- بخش ششم 





اونقدر ازم تعریف می کردن که من روز به روز بیشتر و بیشتر وابسته ی اون شو ها و فیلم ها می شدم ..از  فیلم های عاشقانه ای که  تماشا کرده بودم؛  خیلی چیزا یاد گرفتم و کسی نبود که به من بگه این فیلم مناسب تو نیست  .. 

از اینکه دونفر بهم می رسیدن قلبم تند می زد و اگر نمی رسیدن گریه ام می گرفت  ...در حالیکه فقط شش سالم بود ....

اخبار روز توی خونه ی ما هم بود اما  من  سر در نمیاوردم که می خواد چی بشه ..شایدم قد این حرفا نبودم ..که درک کنم راهپیمایی چه معنی داره و یا اصلا شاه کی بود که رفت ؟ ..و یا خیلی خبر های دیگه...

اما من  تنها مجذوب و شیفته ی  اون صفحه ی جادویی بودم و بس ...

یک روز صبح وقتی از خواب بیدار شدم طبق معمول رفتم سراغ تلویزیون و روشنش کردم اوضاع کاملا فرق کرده بود ...

از مامان پرسیدم چرا دیگه برنامه نداره گفت : انقلاب شده  ..

پرسیدم انقلاب یعنی چی ؟






#ناهید_گلکار

@nahid_golkar


#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_سوم- بخش هفتم 





گفت : یعنی شاه رفته و یکی دیگه اومده ..من بازم نمی فهمیدم ...

بهانه می گرفتم و گریه می کردم  و حاضر نبودم به اون وضع عادت کنم ....

و تنها دلخوشی ما شده بود همون دور همی های خانوادگی و  خود نمایی های من؛؛   حالا هر چی یاد گرفته بودم  رو برای اونا به معرض نمایش میذاشتم و از اینکه برام دست می زدن و خوشحالشون می کردم لذت می بردم و  شده بودم یک پا مجلس گرم کن و عزیز دوردونه ی پدر و مادر که مدام برای هنری که داشتم منو تشویق می کردن و قربون و صدقه ی من میرفتن ..

تا منم رفتم مدرسه ..

اون زمان بود که تازه تغییر رو حس کردم  ... چون جو خونه ی ما مثل سابق بود فکر می کردم خونه  اینطوری باید باشه و مدرسه اونطوری   ..

در حالیکه مامان هر وقت می خواست منو بفرسته مدرسه بهم سفارش می کرد از خونه حرفی نزنی ...

به کسی نگی ما نوار میزاریم و می رقصیم ...و من یاد گرفتم که دنیا دو رنگ داره  ...






داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_سوم- بخش هشتم 






اما عشقی که پدرم به ما و خانواده اش داشت طوری بود که حتی جنگ هم نتونست مانع این بشه که بابا مدام به فکر شاد نگه داشتن ما نباشه ..

و هر شب یک برنامه ای درست می کرد که آخر شب با خوشحالی می خوابیدیم ...  هر چند اون صفحه ی رنگی وقتی روشن میشد جز جنگ و خون ریزی و گریه ی مادر شهدا و تشیح جنازه چیزی نشون نمی داد ... و فقط دلمون به ساعت برنامه ی کودک خوش شده بود ...

من شاکیم به عنوان یک انسان شکایت دارم از اینکه  اون زمان هیچ کس برای من توضیح نداد و دلیل این تغییر رو درست توجیه نکرد ؛؛ 

کسی به من نگفت کدوم راه درسته و کدوم راه غلط ..شاید خودشون هم سر گم شده بودن نمی دونم ولی اینو می دونم که ..

من موندم و رویاهای بچگی و جواب های بی پاسخ...و حسرت دیدن یک فیلم مثل گذشته  ..






#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....

داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_سوم- بخش نهم 






یادم میاد توی یک زمستون که برف همه جا رو سفید کرده  بود ..وقتی من کلاس پنجم بودم باز یک روز بابا یک دستگاه ویدیو با یک  فیلم آورد خونه ..

کاست رو که بر داشتم روش نوشته بود شعله ؛ از خوشحالی من و پروانه همدیگر رو بغل کرده بودیم و می بوسیدیم ...

و بازم یادم هست که  ..من و پروانه و مامان این فیلم رو ده ها بار تماشا کردیم و سیر نشدیم ...

هر کس  هم وارد خونه ی ما میشد یکبار دیگه با اون تماشا می کردیم و لذت می بردیم .... اونقدر که من و پروانه رقص های اونو یاد گرفته بودیم و با هنرپیشه های اون می رقصیدیم  ....

 اینطوری شد که  از اون به بعد شاهین مدام دنبال پیدا کردن فیلم بطور مخفیانه بود, اونا رو کرایه می کرد و ما هم  هر شب سرمون گرم میشد .. 

مشعل و کمان ..معجزه ی سیب ..و جری لوئیس  ...اون زمان عمه ی بزرگم هم یک پای ثابت این فیلم ها بود و بهروز هم همیشه خونه ی ما ....






داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_سوم- بخش دهم 






تا سال دوم راهنمایی بودم که مامان  به تشویق یکی از دوستانش رفت کلاس قران , و ما نفهمیدیم چه تغییری پیدا کرد که یک مرتبه و بطور عجیب و ناگهانی  متحول شد و خواب دید نوری گوشه خونه پیدا شده ویک خانمی با روبند سفید میاد سراغش  و اون نور رو با دست می گیره و میزاره توی قلب مامان ,, بعد در حالیکه صدای قران به گوشش میرسیده از خواب می پره ..

اونقدر این خواب برای اون عجیب بود و باور کردنی که مامان من دیگه اون مامان سابق نبود ..

نه کم کم ..بلکه یک روزه مقنعه ی  با نقاب و چونه بند و چادر کش دار شد  لباسش و کارشم نماز خوندن از صبح تا شب با گریه بود ..

می گفت : بایداونقدر توبه کنم  تا خدا منو ببخشه ...

روضه ؛؛مسجد؛؛  جلسه ,, تنها جایی بود که اون میرفت؛  اوایل خودش تنهایی و بعد مثل اینکه بهش کفته بودن باید دختراتون رو هم به راه راست هدایت کنید با اصرار می خواست ما رو هم با خودش ببره  ..






#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....
2731

داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_سوم- بخش یازدهم 






خوب وضعیت خونه ی ما کاملا عوض شد .. 

دیگه  موسیقی  حرام بود , ویدیو رو جمع کرد و گذاشت بالای کمد ولی دلش قرار نگرفت چون اسباب لهو لعب بود و توی خونه بودنش گناه,, 

اونو از بین برد و خراب کرد تمام نوار های موسیقی رو از توی کاست کشید بیرون و پاره کرد و ریخت توی سطل آشغال ..

می گفت نمی خواد به دست کس دیگه ای بیفته و گناهش گردن ما ,, و در واقع با تند روی در این کار خون به جگر ما می کرد ..

اول از همه بدون هیچ مقدمه ای سرِ منو پروانه چادر انداخت و وادارمون کرد به حرفش گوش کنیم ..

مدتی زیر بار نمی رفتیم ولی اون مدام ما رو از آتیش جهنم می ترسوند از سرب داغی که خداوند قرار بود توی حلق ما بریزه ..

ما هر دو چادری شدیم بعد  پای فامیل از خونه ی ما بریده شد چون از نظر مامان  هر کس مثل اون نبود کافر و بی دین محسوب می شد ...

یکی به جرم بی حجابی یکی چون شوهرش مشروب می خورد ..و یکی به گناه گوش دادن به موسیقی حرام از خونه ی ما ترد شد...   و اینجا بود که دعوا های مامان و بابا تماشایی شد..



ادامه دارد








#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....

ممنونم معصومه جان فکر کنم پونه گول کسی و بیرون خونه میخوره به خاطر جو خونشون علاقه مند اون میشه و از خونه فراری میشه فکر کنم طرفم کلاه بردار و دروغگو از آب در بیاد که پونه خیابونی میشه بدون اینکه بخاد البته حدس من اینه    

خدایا شکرت
ممنونم معصومه جان فکر کنم پونه گول کسی و بیرون خونه میخوره به خاطر جو خونشون علاقه مند اون میشه و از ...

دمت گرم کل داستان و تو چهار خط گفتی 😂

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....
2740
معصومه جان منو تگ نکردی😩 بعد دو روز اینجارو پیدا کردم😩

عزیزم ببخشید یادم رفت چند صفحه هی نگاه کردم ولی فراموش کردم باز بعضی بچه ها رو تگ کنم شرمنده گلم 😘

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....

داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_چهارم- بخش اول






 اونا سر چیزی بحث می کردن که خودشون هم درست سر در نمیارودن مامان می خواست اونو به راه راست هدایت کنه و بابا معتقد بود؛ که ایمانش به اندازه کافی قوی هست و تا حالا هم آدم خدا شناسی بوده و احتیاجی به راهنمایی اون نداره .....

بابا می گفت : تو حق داری هر طوری دلت می خواد زندگی کنی ..

ولی باید به من و بچه ها هم این حق رو بدی که هر طوری خودمون دلمون می خواد زندگی کنیم ..و مامان جواب می داد ..

یک مسلمون نباید بشینه و کفر رو تماشا کنه ...امر به معروف و نهی از منکر برای همین توی دین ما اومده ... من باید  به عنوان مادر این خانواده؛  شما ها رو به راه راست بیارم  ...

و با این اختلافی که بین اونا پیدا شده بود ؛ دیگه کسی دلش توی اون خونه خوش نبود نه بابا زیر بار حرفای اون میرفت و نه مامان حاضر بود یکم کوتاه بیاد و به قول خودش ؛  ما رو به راه راست هدایت می کرد  ..






داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_چهارم- بخش دوم 






من اینو هرگز نفهمیدم که چرا مامان با ایمان و تقوایی که پیدا کرده بود بد اخلاق و زود رنج شده بود و بشدت خود خواه ..

تعصب چشمشو کور کرده بود و هر کس کوچکترین عقیده ای برخلاف اون داشت منفور و نجس می دونست ... 

بابا که اهل مجادله و دعوا نبود  از خونه فراری شد ؛ اون همیشه با ذوق و شوق و دست پر میومد  خونه ؛؛ و با اومدنش مهربونی و شادی میاورد ... 

حالا اغلب یکراست میرفت خونه ی خواهرش ,, 

همون عمه معصوم مادر بهروز ...وگاهی شامشم همونجا می خورد و آخر شب برمی گشت ..و مامان تمام مدت گریه می کرد و غصه می خورد ....

و این وسط ما مونده بودیم سرگردون ...  

شاهین هم که  حالا دیگه بیست سالش بود  و دانشگاه میرفت و عمران می خوند پسر بود و مبرا  ...و مثل من و پروانه  دختر نبود که مجبور باشه گنج اون خونه بشینه و دست از پا خطا نکنه  ..







#ناهید_گلکار

@nahid_golkar


#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....

داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_چهارم- بخش سوم 






به هر حال اونم یک طواریی سعی می کرد اوقاتشو با دوست هاش بگذرونه و کمتر آفتابی می شد و این وسط ما دو خواهر  زیر ذره بین مامان ؛؛ عذاب می کشیدیم ...

 و  بهانه ها و  بد خلقی های اونو  برای اینکه بابا اون روزم رفته پیش خواهرش رو تحمل می کردیم ..

در واقع عمه معصوم جون و عمرش بود و بابای من؛؛  ما رو هم خیلی دوست داشت اما من رابطه ی خوبی باهاش نداشتم و شاید علتش هم همون بدگویی هایی بود که مامان می کرد  ..

حالا که فکرشو می کنم می فهمم که مامان راهی رو رفته بود که خودشم درست بلد راه نبود و می خواست ما رو هم با خودش ببره و این غیر ممکن به نظر میومد ....که بدون شناخت کافی از دین و اسلام چنان به امر معروف و نهی از منکر مشغول بود که هر کس نمی دونست فکر می کرد علامه ی شهره ..و بابا اینو بارها بهش گفته بود ..که : مهین جان تو نه مطالعه ای داری نه شناخت درست از این چیزایی که میگی ؛؛ 

یکی رفته بالای منبر و گوش تو رو از این چیزا  پر کرده نیا اینجا به ما تحویل بده ..کار درستی نمی کنی ..

کسی این حرفا رو می زنه که اقلا ده تا کتاب خونده باشه آخه تو چی در مورد اسلام می دونی که می خوای ما رو راهنمایی کنی ؟






داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_چهارم- بخش چهارم 







مامان در حالیکه خیلی بهش ناگوار میومد و  از خودش و عقایدش دفاع می کرد حدیث می گفت از آدم هایی که مثل ما دلشون سیاه شده و مورد غضب خدا قرار گرفتن   ....

 و حاضر نبود حرفای بابا رو قبول کنه و این ماجرا ادامه پیدا می کرد ...

من حالا که فکر می کنم می ببینم ؛ نه اون درست می دونست چی می خواد و نه بابا می دونست داره با چی مخالفت می کنه ؛؛ و جالب اینجا بود که مامان سعی داشت همه ما رو یک شبه مثل خودش به راه راست بیاره  ..

اول از همه سر من و پروانه چادر انداخت ..بدون اینکه نه ما دلیلشو بدونیم و یا یادمون بده که چطور این تغییر وضعیت رو قبول کنیم ..

پروانه هر روز برای رفتن به دبیرستان گریه می کرد و دلش نمی خواست با چادر بره ...

مامان ما رو به چشم کافر های بی دین می دید و اصلا یادش رفته بود تا همین چند وقت  پیش خودش مثل ما بود ...







#ناهید_گلکار

@nahid_golkar


#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....

داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_چهارم- بخش پنجم







متاسفانه کاش موضوع به همین جا ختم می شد دیگه منو پروانه اختیار حرف زدمون رو هم نداشتیم مامان حتی به طرز حرف زدن ما هم کار داشت ..

مخصوصا به من که مدام تذکر می داد اینقدر با ناز و اطوار حرف نزن ...

تو خیابون اگر خواستی با مردی حرف بزنی چادرت رو بگیر جلوی دهنت تا توجه اونو جلب نکنی   ..

برامون مانتویی گشاد و بلند گرفته بود که اگر باد اومد و چادر به تنمون چسبید مرد ها رو اغوا نکنیم ...

دختر نباید ..دختر نباید ...دختر نباید و این چیزی بود که اون مدام با  قانون های خودش جلوش پای ما میذاشت و  باید اجرا می کردیم ...

اوایل برام مهم نبود ..از چادرم  بدم نمی اومد بدون نارضایتی سرم می کردم ...ولی سخت گیری های اون تمومی نداشت ...

اما همه ی ما اینو می دونستم  این لولو خور خوره ای که اون مدام ما رو ازش می ترسوند ..همون مردایی بودن که تا چند وقت پیش خودش باهاشون می رقصید ...






داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_چهارم- بخش ششم 







دیگه خونه برای ما جهنمی بود که جرات نفس کشیدن هم نداشتیم ..

و مامان رو به جلو هر روز چیز تازه ای می شنید و همون حرف رو به عنوان واقعیت محض قبول می کرد و می خواست به خورد ما بده ..

پروانه سال اول دانشگاه قبول نشد و چون باید میرفت کلاس کنکور و مامان شنیده بود اگر دختر  پاش به این کلاس ها کنکور باز بشه دیگه سالم بیرون نمیاد و با وجود اصرار بابا اجازه نداد اون بره درس بخونه و منتظر خواستگار بود ..

و این شد زنگ خطری برای من؛؛  با یک حساب سر انگشتی دلم نمی خواست مثل پروانه بشم ..

دوست داشتم درس بخونم و توی اجتماع کار کنم ...اصلا غصه دار بودم از اون زندگی بدم میومد و دلم لک زده بود برای گوش دادن به یک موزیک ملایم ..و یا با خیال راحت یک فیلم  تماشا کردن  ..

توی مدرسه از همکلاسی هام می شنیدم که چه فیلم هایی رو دیدن و کجا ها رفتن ؛؛ بیشتر دلم هوای گذشته رو می کرد  ....








#ناهید_گلکار

@nahid_golkar


#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز