زندگیم خیلی سروصدا داره دیگه بریدم خسته شدم نمیدونم از کجاش بگم چند شب پیش بهم گفت بریم مسافرت تو تعطیلی بعدش روز چهارشنبه اومد گفت باید برم ختم پسر عموی دوستم و منم بهش شک کردم گفتم بخدا این نمیخواد بره ختم و ظهر اومد خونه بهم گفت میخوابم و تاکید کرد ساعت 2و نیم بیدارش کنم منم گوشیش سایلنت کردم خودمو زدم بخواب که ساعت 2و نیم بیدارش نکنم اما ایقدر واسش مهم بود که خودش بیدار شد حس میکنم 2 بود و رفت ساعت 5 زنگ زد آماده شو بریم مسافرت گفتم چی شد رفتی ختم گفت نه سر ظهر که خواب بودم مشتری چند مرتبه زنگ زده بود و رفتم گیر تعمیر ماشینش شدم و نرفتم منم فهمیدم دروغ میگه رفتم دوربینش را چک کردم تا اصلن ماشینی نیومده و گفت دم در تعمیرش کردم آخه دوربین بیرون نمیگیره منم بهش گفتم شماره تماسش رو بیار اونم گفت زنگ نزد گفتم مگه نه گفتی خلاصه دعوامون شد تو زندگی خیلی بهم دروغ گفته خسته شدم میخوام برم از زندگیش یه دختر دارم چیکار کنم خسته ام خیلی زیاد