دیروز رفتیم سینما

واییییییی ترانه گند زدم خواهر به تاپیکت.   ببخشیدااا

ای ثمین خانم خوبی عزیزم، پس رفت و امد میکنید بازم و اون ماجراها؟

روانشناسه مشاور نیست. از اون بحث ها هم داریم. قبل اینکه رابطه رو شروع کنیم گفت خودتو واسه خیلی چیزا آماده کن. کلاً که مایله با اونا هم حرف بزنه. گفت اگه تونستین بیارینشون. حتی به این دلیل که بگین تو اعصابت ناراحت شده و اونا باید کمک کنن.روانشناسم مرده.   
فعلاً رو چندتا چیز داریم کار میکنیم. گفت هر وقت ناراحت شدی خودتو خالی کن. هر وقت دوست نداشتی نرو. برای صحبت پیشقدم نشو. فقط چیزی گفتن یا پرسیدن جواب بده. اینا رو بیشتر برای شوهرم گفت. زندگیمون خیلی داغون بود. من همیشه مقصر میدیدم شوهرم رو. میگفتم تقصیره تو مامان بابای تو ان اونا. فعلاً داره بار رو از روی دوش شوهرم برمیداره. اتفاقاً اونم گفت زیاد مرور میکنی. گفت سرگرم کن خودتو. راجع بهشون حرف نزن. حتی مامانت میپرسه بگو هستن دیگه. از خونشون میای بیرون دیگه بهشون فکر نکن. یه سری چیزای دیگه. ولی خیلی سخته خیلییییییییی  ادم برای بقیه خیلی راحت میگه اینکارو کن اونکارو کن. ولی پای عمل که برسه خیلی سخت میشه. من به کلی آدم دور و برم مشاوره میدم مشکل میخورن با همسرشون از من میپرسن. ولی تو کار خودم عین چی میمونم. جلوی اونا میشم همون ادم 25 ساله! با همون ترسهای از دست دادن و تنها موندن. خیلی بحرانه عجیبیه. خدا لعنتشون کنه که مثه آدم نمیتونن رفتار کنن.

سلام. آره عزیزم. در جریان بودی؟ این دقیقاً اولین باریه که دیدمشون بعد از اون که اومدن خونمون. میدونم همه میگن الان تو مقصری و زبونت درازه و فلان. ولی هیشکی جای من نیست.  خیلی دلمو میشکونن و شکوندن.   دیشب تو حرفهاش مادرشوهرم برگشته میگه اونایی که خودشون همو پیدا میکنن با هم میمونن همیشه دیگه مجبورن خونواده ها رو هم تحمل کنن.   

من تاپیک زندگیتون خوندم و در جریان رفتارها بودم و از عشق و محبت همسرتم گفتی ،عزیزم سعی کن دوری و دوستی کنید ک مجدد اذیت ها شروع نشه، راستی خونه تون گرفتین ازشون یا هنوز مستاجر هست داخلش؟

اونو که درست میگی. الان با اینکه مشکلی ندارم آزمایش دادم و دکتر رفتم ولی چند ماه بود تخمک گذاری نداشتم. به خاطر استرس.   
با روانشناست چرا کات کردی؟  
بالاخره مامانش هم باید یه تاوانی بده واسه دیدن پسرش. همینجوری که نمیشه همون راه رو بره. بعدم توقع داشته باشه همه چی گل و بلبل! دیشب پدرشوهرم گفت بچه چی شد؟ منم گفتم مامان خونمون گفت من حوصله ی نق و نق بچه ندارم! جای اینکه تکذیب کنه گفت آره بچه فقط 5 دقه. من حوصله ی بچه ندارم!   نوه ی خودش با بچه های هر ننه قمری فرق نمیکنه!   داغ بچه مو به دلش میذارم. نمیبرم ببینتش اصلاً.

خونه رو که زد به نام شوهرم. اجاره رو نمیداد منم گفتم دست شوهرم خیلی خالیه. داره پول قرض میکنه از همکاراش که خونه بگیریم. گفت آره اجاره رو میگم بریزه واسه ی خودش. گفت این دوماهم گرفتم چون 2 تومن خرج تسویه حسابهای شهرداری و ... خونه شده بود. جای اون برداشتم. البته نمیگم که پسرم باید میداداااااا ولی خب دستم خالی بود! ( اجاره میشد 3200 واسه دوماه! ) هنوز مستأجر داخلشه. کوچیکه ما هم وسایلمون خیلی زیاده اصلاً جا نمیشیم بریم توش. 

انشالله خدا یار و یاورت باشه عزیزم...

من گفتم پاشون قطع نشد از کشور؟ یا گفتم اتفاق مهمی نبود؟؟

من گفتم تو فیلم اتفاق خاصی نیفتاد. نمیگم دنبال کتاب باشید، ولی تو همین گوگل سرچ کنید ببینید چه جنایت هایی که نکردن منافقین. اونارو باید نشون میدادن. کل بیشتر فیلم حول محور عشق و عاشقی و این شوهرشو صدا میکرد شوهرش محل نمیداد، اون یکی پاشده بود رفته بود دنبال زننش.

تو ماجرای نیمروز یک، تمام مدت فیلم همه تو سینما میخکوب بودیم. فیلم پر از اتفاق بود ولی رد خون اصلا اینطوری نبود. 

مرسی عزیزم  از دعای قشنگت. نمیدونم چشه به خدا. یکی نیست بهش بگه اگه هنوز میبینی پسرتو از صدقه سریه منه. وگرنه اون که میخواست کلاً بذارتتون کنار. من نذاشتم. ولی کیه که قدر بدونه و بفهمه. نمیگه دوباره قطع رابطه میکنیم با اینکاراش. اوندفعه با یه فامیل صحبت میکردم اونم عروسه. خودشم خیلی زبون دراز و پر رو. مادرشوهرشو بدبخت کرده. البته مادرشوهرشم بی تقصیر نیست ولی 30 به 70 ان دقیقاً. بعد هی میگفت مادرشوهر تو که خوبه و مادرشوهر من بده و فلان. منم گفتم من اصلاً نمیخوام مقایسه کنم. ولی کاش مادرشوهر من خوب بود. همه جا ازش دفاع هم میکردم. کلی هم قربون صدقه اش میرفتم! کاشششششششش  

تو بزرگواری ، انشالله مادر همسرت قدرشناس باشه....