هر روز مادر امیر میومد جلو در و التماس میکرد برای رضایت ولی مادر من با بیرحمی مادر امیرو بیرون میکرد چند روز گذشت مامور حکم دادگاه و اورد وقتی برگه رو خوندم دنیا روی سرم خراب شد باورم نمیشد یک ماه حبس و پنجاه ضربه شلاق هر چقد التماس مادرمو میکردم بریم رضایت بدیم قبول نکرد تازه میگفت میبرم باید شلاق خوردنشو به چشم ببینی که خدارو شکر این کارو نکرد .....روز اجرای حکم بود شده بودم مثل مرده متحرک معده خالیمو بالا میووردم که اخر سر کارم به بیمارستان کشید...امیر پول به حساب دولت ریخت و زندان نرفت ولی شلاق و بهش زدن....دوهفته بود امیرو ندیده بودم نمیدونستم باهم روبه رو بشیم چه عکس العملی نشون میده ولی بی صبرانه منتظر بودم ببینمش