شاید شبیه قصه ها باشه من کلاس زبانم ۴راه ولیعصره محل کار همسرم که از هم جدا شدیم میدون فردوسی
خوب ایشون یسری چیزارو رعایت نکردن منم هم دعوا هارو کش دادم و عاقبت طلاق شد در واقع هردو به یک اندازه تو طلاق مقصر بودیم من روزی که تصمیم به طلاق گرفتم از بیمارستان مرخص شدم چون نیومده بود ملاقات گفتم اگه ملاقات زنت نمیای طلاقش بده اونم نگذاشت نه برداشت گفت مهرتو ببخش طلاق وقتی هم که تو دادگاه واسه نهایی شدن مهر دادگاه رفتیم گفتم ساسان جدا نشیم وضعت مالیت خوب میشه کم کم عروسی خیلی سبک من طلاق نمیخوام دوست دارم حتی با تمام اذیت هایی کرده بود و جلوی خانوادش بیرونم کردباز خواستار ادامه بودم ولی وقتی تو مترو دیدمش هردومون روبرو در اومدیم اتفاقی باورمون نمیشد یهو جفتمون گریه کردیم یه ربع باهم حرف زدیم بعد اون خیلی گریه کرد گفت چرا فامیلات پا در میونی نکردن گفتم تو مصر بودی به طلاق از جانب ما میشد التماس توام که تصمیمت نه بود خودمم خواستم طلاق نگیریم گفت منتظر یه پا در میونی بودم گفتم داداشام کم بودن واسه پا در میونی بعد گفت ازت زده شدم طلاقت دادم من گریه کردم ازش جدا شدم رفتم سمته کلاسم من خط قبلیم و که باهاش بودم به خاطر اس ام اس بانک خاموش نکردم شب خوابیدنی دیدم پیام داده خیلی دوست دارم چه عذابیه بدون تو واسه منم عذابه ولی راهی نیست دیگه حس زندگی باهم دیگه رو نداریمگفت مامانم ۶نفرو لیست کرده برم ببینم خیلی دلم گرفت ۴ ماه نشده واسش میخوان زن بگیرن بهم گفت به خانوادم گفتم نمیخوام ازدواج کنم ولی مامان بیشعورش هم بعداز بیمارستان حالمو نپرسید الان دنبال دختره به پسرش قول داده دختر بگیره واسش واقعا سوختم پسره مطلقه دختر بخواد....