2733
2734
عنوان

کیا بچه هاشونو به خودشون وابسته میکنن

| مشاهده متن کامل بحث + 10672 بازدید | 191 پست
بهتر منم دخترمو خیلی وابسته کردم جوری بارش اوردم با این که ۱ سالو نیمشه اما وقتی تنها با باباش میره ...

دقیقا مثل دختر من.حتی 5 دقیقه حاضر نیست بدون.من خونه.مادرشوهرم یا فامیل شوهرم بمونه.فقط خونه.مامانم و خاله خودم میمونه


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

دقیقا همینطوره از اون روز به بد دیگه من نشنیدم قهر کنه یا اگه کرده بچه رو برده چون من ۰یزی نشنیدم

آره همون اول که گفتی برادرشوهرم بچه رو اورد پیش من ، تا تهش رو خوندم ، اینکار ظلمه به اون مادرو بچه ، مادرم تو همچین شرایطی بوده سالها پیش که قبول نکرد بچه های عموم رو نگه داره ولی مادربزرگم بچه ها رو نگه داشت و عموم رفت پی خوشگذرونیش آخر سر بچه ها که بزرگ شدن بعد پونزده سال رفتن مادرشون رو از خونه ی پدربزرگشون آوردن پیش خودشون عمومم اومد پیششون ، بعضی مردا اگر خیالشون از بابات زن و بچه راحت بشه و یادشون میره مسئولیت دارن در قبالشون ، میرن هر غلطی میخوان میکنن انگار نه انگار زنی و بچه ایی به امید این مرد مونده منتظر😞

دقیقا مثل دختر من.حتی 5 دقیقه حاضر نیست بدون.من خونه.مادرشوهرم یا فامیل شوهرم بمونه.فقط خونه.مامانم ...

چه خوب حالا دختر من از اینور بوم افتاده پیشه مامانم یا هرکس دیگه ام نمیمونه فقط با خودم 

2728
آره همون اول که گفتی برادرشوهرم بچه رو اورد پیش من ، تا تهش رو خوندم ، اینکار ظلمه به اون مادرو بچه ...

آره این برادر شوهر منم سر خانوم بازی انگاری دختر خالم باهاش قهر کرده

2738
آره این برادر شوهر منم سر خانوم بازی انگاری دختر خالم باهاش قهر کرده

ای بابا خدا خودش هدایتش کنه آدم شه، عموی من سر یه سری چیز الکی حرفش شده بوده با خانومش من اونموقع نوزاد بودم ولی به چشمم دیدم که بچه هاش تو بچگی و نوجوانی تو حسرت مادر بزرگ شدن اونم تو شرایط بد ، یادمه پسر عموم که همسن من بود هر وقت اسم مامانش میومد با اینکه اصلا مادرش یادش نبود چقد گریه میکرد هنوزم که هنوزه دلم برا بچه های عموم کبابه با اینکه همشون از من بزرگترن

من عید با شوهرم دعوام شد چمدونم و بستم که برم قهر

گفت بچه رو نمیدم منم گفتم اگه توان داری نگهش دار

مادر شوهرم گفت من رو تخم چشمم نگهش میدارم

منم دیدم اگه برم باید قید بچم و بزنم نرفتم 

  

هیچوقت خانواده شوهرم و حلال نمیکنم بابت بدیهاشون

من عید با شوهرم دعوام شد چمدونم و بستم که برم قهر گفت بچه رو نمیدم منم گفتم اگه توان داری نگهش دار ...

خدا بزرگه عزیزم ، یه وقت خدا بی هوا میزنه پسه کلشون نمیفهمن از کجا خوردن ، دیدم که میگم

من عید با شوهرم دعوام شد چمدونم و بستم که برم قهر گفت بچه رو نمیدم منم گفتم اگه توان داری نگهش دار ...

من ی بار بچم نوزاد بود با شوهرم دعوامون شد بچه رو برداشت برد خونه مامانش منم پاشد با مامور رفتم دره خونشون ووایستادیم ز زدن اینم.بگم.مادر شوهر من.شوهر دومشه و خیلیم از مامور میترسن.دیگه ازون ب بعد از ترس اینکه با مامور نرم و ابروریزی نکنم بچه نبرد.بهشم گفتم.انشالله هرکس میخاد بچه منو ک یتیمه بدون مادره نگه داره بچه خودش یتیم شه.دیگه همانا و هماناِچون مادرشوهرم خیییلی ازم میترسه

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687