چند روزه خیلی تحت فشارم خسته شدم واقعا از بچگی ک یادمه همش با مامانم خونه ی مامان بزرگم بودیم ک مریضه هیچ وقت هیچکس ازمون تشکر نکرد و همیشه مامان من بده بود تو اوج سرما وقتی شیش سالم بود مامانم میکشوندم اونجا جالب این جاس هیچ احترامی ام به ما نمیزارن .این وضعیت دیونم کرده من الان ١٩ سالمه همه جا باید باهاش باشم خانواده ی بابام انقد بهمون بدی کردن نمیدونم مامانم چرا ولشون نمیکنه چند شب پیش وقتی عموم داشت پشت سره بابابه خاطر دخترش حرف میزد شنیدم جوابشو دادم اما
مامانم میگه غلط کردی دادی به تو چه همش به من میگه باید بیای باید از اونا معذرت خواهی کنی .دختر عموم ازاون دخترای...ولی باید منت اونم بکشم بخاطر حرفا و فوشای مامانم
تمام فکرو ذکر مامانم تا پارسال مادربزرگه پدریم بود .
الانیه ساله مادر خودشم مریض شده پدره ما رو اورده همش دوس داره اونجا باشیم اگه یه ساعت خونه باشیم انقد اخم میکنه ک ادم از خونه موندن بیزار میشه حق من تو این زندگی چیه واقعا نمیدونم خسته شدم