من اينچيزايي كه ميكي و تجربه كردم رفتم دانشكاه ازاد ٢٠٠٠كيلومتر از شهرخودمون دورتر شهري كه حتي تاحالا نرفته بودم ولي كفتم من قوي ام هيچي نميشه تو خوابگاه موندم ٤سال از دوراني كه بايد كنارمامانم ميبودم و نبودم هزار و يك اتفاق كه حتي خودم وحشت دارم واسه خودم تعريفشون كنم واسم پيش اومداتفاقاي بد تجربهاي بد و ادمايي اومدن تو زندگيم كه حيف اسم ادم كه روشون بزاري ولي خب تموم شد. حالا ازدواج كردم و اون دوران و پشت سر كذاشتم با كوله باري از تجربه هاي تلخ كه مسير زندگيموعوض كرد