سال هفتاد مامانم داشته میرفته خونه مامانش داداشمم ک شیش ماهه بوده باهاش بوده
تو مسیر تصادف میکنن و مامانم بی هوش میشه
میبرنش بیمارستان وقتی بابام میرسه میبینه مامانم داره داد و بیداد میکنه ک مهدی نیست بچم نیست
راننده میگه بچه محکم تو بغلت بوده و سالم بوده ولی گریه میکرده یه خانم اومده گفته از بستگانتونه و بچه رو از بقیه گرفته خلاصه کلی اگهی میزنن و حتی تو روزنامه هم پخش میکنن و مژدگانی مشخص میکنن ولی هیچ خبری نشد ک نشد
مامانم 27سال غم مهدی رو دلش بود
تا این ک بعد مرگ اون زن، شوهرش واسه داداشمون تعریف میکنه ک ما بچه دار نمیشدیم و این اتفاقا افتاده و مامانتو حلال کن مرده بهش گفته وقتی دیدیم خونوادت دنبالت میگردن و اگهی رو دیدیم پشیمون شدیم ولی ترسیدیم و از یه طرف بهت عادت کرده بودیم مرده شماره ای ک سال هفتاد به نام بابام بوده رو داشته ولی اون شماره مسدود شده بود داداشمم از طریق مخابرات و ثبت احوال اقدام میکنه و شماره و ادرسمونو پیدا میکنه 1 مرداد بود تولد بابام بود همه خونه بابام جمع شده بودیم ک تلفن خونه زنگ خورد من گوشیو جواب دادم یه اقا بود و اسم پدرمو اورد کفت باهاش کار داره گفتم شما گفت به خودشون میگم منم گوشیو دادم به بابام بعد سلام و احوال پرسی بابام زد زیر گریه همه نگران شده بودیم داداشم گوشیو ورداشت با اون مرده صحبت کرد و شمارشو گرفت و گفت بعد باهاش تماس میگیره داداشم گفت میگه مهدیه ولی شاید کسی میخواد اذیتمون کنه دیگه مامانم زد زیر گریه و میگفت میخوام باهاش حرف بزنم میدونستم بچم برمیگرده و هی خداروشکر میکرد ما چند بار تلفنی باهاش تماس گرفتیم و تقریبا مطمئن شدیم خودشه ولی خودمون باهاش قرار نذاشتیم فقط داداشمو همسرم و بابام رفتن ازمایش دادن و حتی بابامم ندیدش با کلی دردسر و پارتی تونستیم جواب ازمایش و زودتر بگیریم و جواب نشون میداد این اقا همون داداش مهدیه ماس
