2777
2789

من یک بار نزدیک بود این ابرو ریزی رو بکنم میخواستم از اونجا برم بیرون ولی خیلی ضایع بود ففط محکم لبم رو گاز گرفتم ولی ازهم نتونستم کاملا جمع و جورش کنم

                                             خداجون واسه همه نعمت هات سپاس گزارم.                                                       

من نمیتونم اصلا

با دوستامم ک میریم بیرون

انقدررررر چرت و پرت میگن خندم میگیره

مجبورم بشینم وسط خیابون بخندم😂😂😂😂😂

اسکل#  

نه میتونم برم از خونه بیرون...نه از فکر توعهدیوونه بیرون...تو نیستی و هنوزبارونه بیرون...تو نیستی و هنوزاسمتعزیزه..رفیق قلبی که بی تو مریضه همینتنهایی بی همه چیزه...💔

یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

اووهههه تا دلت بخواد کلا خوش خندم😂

میشه برای شادی روح پدرم صلوات بفرستین ممنونم❤     بهار جونم دختر عزیزم تو درست لحظه ای ب زندگی من اومدی ک من پدرم رو از دست داده بودم و همش فکر میکردم چجوری بدون بابا زنده بمونم اما تو شدی امید دوباره من واسه زندگی و الان بعضی حرکاتت فقط اشک رو تو چشمام میاره ک چجوری بدون اینکه باباجونم رو ببینی انقدر شبیه اونی و چجوری بدون اینکه یادت بدم تا عکسش رو میبینی بگی بابایی😢😢😢😢😢😢😢😢😢❤❤❤

اره.کلاس تقویتی میرفتیم دبیرستان بودم یه پسری تو کلاسمون بود روبروم نشسته بود از قضا منو دوس داشت..حالا یبار پاچه شلوارش رفته بود بالا از زیر پیژامه اش هم ار جورابش دراومده بود رفته بود بالا پاهاش قرمززززز مودار بود مث بمب ترکیدم

میشکنم در خود..و تو حتی نمی آیی خرده های مرا جمع کنی..من تو را فریاد میکشم و تو سکوت را میپسندی...در میان همهمه ی این روزها ،چونان حشره ای کوچک اسیر باتلاق غم ها شده ام و مرا یارای بیرون کشیدنم نیست...این روزها ،ثانیه هایم چونان مردابی ست ک زندگی را یادش رفته است..دلم یک زندگی عمیق میخواهد نه زنده بودن محض..این روزها هرکسی جز تو مرا خوشحال می کند و من فراموش میکنم که دردی عظیم در خانه ی دلم آشیان کرده..و فراموش میکنم ک من یک زن هستم و تو خواهان زنانگی...درست زمانی که میدانم تو درمیان مردانگی های روزگار نامردترین مردانی....

اومدم بشینم رو صندلی یهو اتوبوس پیچید پخش زمین شدم حالا بخند و هی بخند 😐هم شکه بودم هم میخندیدم نمیتونستم پاشم😐شوهرمم پیششم بود هی منو میکشید بلند شم چسبیده بودم زمین 😀

سلام بماند به یادگار ،اینها اخرین حرف های من هست ،الان که اینو میخونی من برای همیشه سایت و ترک کردم ، به نی نی یار گفتم تعلیقم کنه حالا نمیدونم تعلیق بشم مثل قدیم میزنه روش که **دسترسی به اطلاعات این کاربر امکان پذیر نمی باشد **یا نه ؟ به هر حال من رفتم ، دوستان خوب من  خداحافظ ببخشید که بی خبر رفتم محبت هاتون یادم میمونه خوبی و بدی دیدید حلال کنید ، در خصوص اونهایی هم که با رفتم خوشحال میشن باید بگم خداروشکر که هنوز باعث خوشحالی میشیم 😂 راحت باشید حلالتون .نمیدونم دیگه باید چیا بگم ، جز اینکه  ایشالا  حال دل همه خوش باشه 💔 خداحافظ تا همیشه 9.8.2024 اخرین بازدید 👋👋

۹خیلی زیاد حداقل هفته ای یک بار اینجوری میشم

کلا خنده مو نمیتونم کنترل کنم

مثلا خواهرشوهرم میگفت اسم بچه تونو بذارید هوشنگ مجید یا کریم و ...منم لبامو گاز گرفته بودم ک نخندم شوهرم متوجه شد هی میگفت به چی میخندی هان؟اینو ک گفت بلند زدمم زیر خنده خواهرشوهرم چپ چپ نگاهم کرد دیگه اسم پیشنهاد نداد🤣🤣🤣

اره خيلي پيش اومده .....بدترينش اينكه چند سال قبل مهمون اومد خانمه خواست ماچم كنه خواهرم رو نگاه كردم ياد يه خاطره خنده دار از اين خانمه افتادم به شدت خنده م گرفت هي خواستم دهنم رو جمع كنم نخندم ولي هي نميشد يه دفه لپ خانمه رو از هول گاز گرفتم 

  

كاربري قديميم " zho1==ژوان "بود  اما..... !!!!!!  مهم نيست اين نيز بگذرد

بله واای

یه پیرزن خیلی متشخصی که خیلی هم بهم محبت داره داشت تعریف میکرد دختر خواهرش خورده زمین تاندون پاس داره شده اشتباه گفت کاندوم پاش پاره شده وای من به زور خودم را گرفتم و میگفتم آخی عزیزم انشالله خوب میشن ولی زندایی ام هم اونجا بود و هی داشت می‌خندید منم نتونستم خودم کنترل کنم به یه بهونه سریع از اتاق پریدم بیرون و منفجر شدم

هرکی هرچی دلش میخواد میگه، آخرش میگه من دلم صافه...انگار دل ما فرفریه  

یبار بایه بنده خدایی رفتم سونو ازمایشگاه پایین بود درشم شیشه ای ازاون حسگرا این طرفم فکرش مشغول بود فکر کرد راه بازه محکم خورد توشیسه چندقدم اومد عقب دوباره رفت جلو باز خورد به شیشه (حواسش پرت بودذهمش مشغول بود بیچاره)واااای منوبگو داشتم میترکیدم ازیطرفم نمیتونستم بخندم میگفتم ناراحت میشه اخرسر برگشتم اینور خندیدم راحت شدم داشتم خفه میشدم

به کوچکی گناه نگاه نکن بنگرچه کسی را نافرمانی میکنی...

آره من مربی پیش دبستانی بودم یه پسری داشتم تو کلاسم یه کم کاراش ساده منشی بود رفته بودیم پارک‌. برا بچه ها مدیر الویه درست کرده بود 

این پسر هم الویه رو خورد و خورد به تهش که رسید گفت اه اه خیار شور داشت بعد رو کرد به مدیرمون گفت بیشعور 

یعنی ما مربیا لبمون پاره شد از بس دندون گذاشتیم روش من که تو دید مدیرمون نبودم بی صدا میخندیدم بقیه قیافه هاشون دیدنی بود😂😂😂😂😂

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز