صفحه دکتر احمد حلتو باز کردم ، پستی گذاشته بود از یه هوای نمناک و ابری از شمال و اهنگ ناردون مازیار فلاحی روش که میخوند هنوز دلتنگیه قدم زدن با تو رو دارم ...یاد اخرین دیدار با همسرم افتادم تو شمال ، هوا ابری بود با نم بارون ، با هم تو کلبه جنگلی نشسته بودیمو بیرونو نگاه میکردیم اون روز هیچ وقت فک نمیکردم بخواد رهام کنه قرار بود بریم سر خونه زندگی مشترکمون 😔حالا هر روزم با گریه آغاز میشه ، با فکر کردن به اون روزای کوتاه که زود گذشت اماخاطرش برای من تا اخر عمرم خواهد ماند، هر شب که میخوام بخوابم با خودم میگم الان یعنی به کی شب بخیر عزیزم میگه ، قربون صدقه کی میره ،کیو دوست داره، صبحا به عشق گفتن صبح بخیر به کی از خواب بلند میشه؟😔ایرادی نداره با اینکه بد کرد ولی ایشالله خوش باشه که طاقت ندارم خار تو پاش بره😔خودشو ندارم اما خاطراتشو که میتونم نگه دارم😔اینجا بعد از اون آسمون دل من همیشه ابریه😔
کاش شوهرم منو رها میکرد. اینحور کمی راحت تر بودم نه اینکه با مرگش داغ بردلم بذار
نگو این حرفو ، داغ دردش از رها شدن کمتره ، تو الان میدونی کسی بوده که دوست داشته اما تقدیر اونو زودتر برده ، یه رفتن اجباری ، اما وقتی رها میشی جسمو روحت شکسته میشه ، احساست نابود میشه ، کسی که باهاش خاطره داری واست غریبه میشه ، اون بیرونه اما تو حق نداری داشته باشیش و اینا واقعا درده
گفتم بیا بریم مشاوره بیا اصلا تو همه تقصیرارو هم بنداز گردن من اما بیا بریم حل کنیم ، گفت بیام که چی بشه؟من کار دارم وقت ندارم و تو حلسات مشاوره طلاق هم حضور پیدا نکرد ، و مشاور طلاق دادگاه بهم گفت علت جدایی چیه؟گفتم نمیدونم و زار زار زدم زیر گریه ، و در اخر هم به همین بیخودی از هم جدا شدیم