دیروز گوشی شوهرم جا موند خونه منم رفتم سرش دیدم تمام چتا و تماساش رو که قبلا ضبط میکرده هس اونم تماساش با دوس دختر قبلیش تمام مدت بهش زنگ میزده و ازش حال و احوالپرسی میکرده البته میدونم مال گذشتش ولی حدلم ازش بهم میخوره خیلی کم بهم زنگ میزنه میخوام بمیرم خدااااا😭😭😭😭😭😭
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید
خب من همیشه زنگ میزنم اون کم زنگ میزنهههههه دکتر میرم خبر نمیگیره اونوقت همش به اون دختره میگفت عزیز ...
تو دوران دوستی اون قربون صدقه ها زیاده ولی بعد ازدواج کم میشه منم با همسرم که دوست بودم انقدر قربون صدقم میرفت حالا انگار نه انگار این همون پسره بیخیال بابا
خوشگلم واسم صلوات میفرستی؟ کاش راه دوری بین ما بود🚶کاش سرنوشت ما جدا بود↕از تو فکر من رها بوده🙍گر ندیده بودمت ای یار🙌عشق دیدی خانه ات خراب است💒عشق هر چه گفته ای سراب است💖ای چه حق انتخاب است ❓که ندارم خبر از دلدار❕تو همانی که رگ خواب مرا میدانی😴تو همانی که به درد دل من درمانی💊باورت کردمو گفتی تا ابد میمانی👫دیدی آخر که تو رفتی و من اینجا ماندم💔دیدی اخر که ز پرواز دلت جا ماندم🚁تنها یار بی کسی ها دیدی تنها ماندم😢دل💖توبه کردی و شکستی دل💔با چه رویی عاشق هستی😍تو امید به هر که بستی💑رفتو آخرش شدی تنها👤من یک غم ادامه دارم😖من بغض آخرین قرارم😧که هنوز در انتظارم😧برسی به داد این شبهام🌃تو همانی که رگ خواب مرا میدانی😴تو همانی که به درد دل من درمانی 💊باورت کردمو گفتی تا ابد میمانی😍
چرا اخه از اول گوشی همسراتونو نگاه نمیکنید؟ گوشی زن و شوهر نباید برا هم رمز داشته باشه ینی اگرم داره باید رمزشو دو طرف بدونن چک کنن اگه از اول اینکارو میکردی اونم پاک کرده بود صد دفه تا الان توروخدا انقد ب این موضوعات بی تفاوت نباشییییید😣
اومد خونه دویدم گفتم از پله ها نیایی بالا که داغونم گفت چیه چیشده گفتم قضیه رو گفت اوووووه مال دو س ...
منم یه بار نامه های شوهرم و دوس دختر قبلیشو تو خونه پیدا کردم دقیقا وقتی دو سه روز مونده بود به عروسیمون. انقدددددر بدحال شدم که اصلا دلم نمیخاست ببینمش. کارای عروسی رو نمیتونستم بکنم. تا اینکه بعد از کلی سختی از زیر زبونم کشید چی شده و جلوی خودم سوزوندشون. از بی تفاوتی توی وسایلش با خودش آورده بود خونمون. ولی الان هنوزم بعد چهارسال بهش فکر میکنم و سر این قضیه دلم باهاش صاف نشده.