داشتم نهار میخوردم ایفون زنگ زد یهو دیدم بچه دخترعمو شوهرم پشت درِ,منم خونه به هم ریخته لباسم بد بود هیچی چادر پوشیدم لباسا رو تو هال جمع کردم,این پسرِ یکی از شهرای اطرافمون دانشحوِ,بعد میگم بهش چه خبر از دانشگاه?میگه امتحانام تموم شدن اومدم بگردم,منم حامله م اعصاب ندارم به خدا,هوا هم گرمه,شوهرمم دیروقت میاد خونه,چرا اینقدر مردم نفهمن,خب برو خونت اومدی اینجا چی?حس شیشمم میگه با خانواده ش قهره میخاد رو سر من اوار بشه
حالا لباس مناسب تنته با نه😲😲
زندگی رو سخت نگیرید
آسون بگیرید و ازش لذت ببرید
دختر عمو شوهرت ؟!؟
جای دیگه نبود بره؟
اره انگار درست حدس زدی
چند سالشه؟
باز نمیکردی درو
یه پسر جوون وقتی شوهرت نیست چرا بیاد خونه ات اینقد شعور نداره که کارش درست نیست؟
وااااا...بگو من میرم بیرون بذار بره اونم.عجباااا...باز نمیکردی درو واجب بود مگه
بهش میگم نهار خوردی میگه فعلا میل ندارم,حالا باید زنگ بزنم شوهرم براش غذا سفارش بده,اه
چند روز میمونه و میره مهمون حبیب خداس 😊سخت نگیر
خب اشکال نداره حرص نخور حالا برا بچه ات بده
بچه دختر عموی شوهر
:|
بهش بگو جایی باید بری،زحمتو کم کن
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
