سلام
امروز عصر کلاس داشتم از صبح که رفتمعصر اومدم وقتی برگشتم خونه دیدم که همسرم نیست بهم گفته میخواد بره کوه اما فکر کردم شب میره انگار ساعت پنج رفته بوده دخترم هم تولد دعوتداشت نبود خونه فقط پسرم خونه بود
خدایا بیایی ببینی هیچکس نیست خیلی دلم گرفت راسش توقع داشتم لااقل یه زنگی یا پیامی میداد که رفته اخه انگار منو جز ادم حساب نمیکنه منم برای غذاهای کوهش ظرف خریده بوذم کلی ذوق داشتم که بهش بدم خلاصه خیلی ناراحت شدم یع موضوعدیگه اینکه من عصرها میرم داروخانه برای کاراموری همسرمنم همین ساعتها میره باشگاه و بچه تنها هستن ومناز ان موضوع خیلی ناراحتم چون اخساس میکنم عمدا اینکارو میکنه که من نتونم پیشرفتی شته باشم. همش فکرم دگیر بچه همهام باشه بهم بگید ایا غصه خوردنم درسته یا نه
ودمداحساس میکنم ک حسوده دلش نمیخواد من رشد کنم فقط همین!