زندگی خواهرم....

برعکس پدرش مادرش خیلی لوسش میکردو این با هیفده سال سن دستشو ب سیاه و سفید نمیزد ابم ک میخواست باید مامانش واسش میاورد من همیشه بهش میگفتم ک این کارو نکن برای خودت خوب نیستو هیچ کاری یاد نمیگری و...چون توی فامیل ما رسمه دخترو زود شوهر میدنو اصلا از این خبرا نیست ک شوهر بیاد کارای خونرو بکنه یا نزاره زنش دست ب سیاهو سفید بزنه 

کلی این مادرو دختر همیشه فکر میکردن دومادی گیرشون میاد که همه جوره عاشق دخترشه و اصلا اجازه نمیده دست ب سیاهو سفید بزنه چون دختره تقریبا قیافه خوبی داره ولی اندامش تا قبل ازداج خوب بود ولی چون قدش کوتاه بود بد ازدواج سری چاق شدو خیلی هیکلش بد شد

من همیشه بهش میگفتم قیافه زیاد مهم نیس سعی کن روی اخلاقت کار کنی چون خیلی مغرور و خودشیفته بود بعضی وقتا حرفایی به بقیه میزد ک دل بقیرو حسابی میشکست بعدش به روی خودش نمیاوردمثلا همیشه همه دخترای فامیلو مسخره میکرد ک شما عرضه شوهر داری ندارید چرا اجازه میدید شوهرتون براتون تایین تکلیف کنه یا مثلا میگفت چراشوهرتون نمیزاره لباسای باز بپوشید ارایش کنید تنها جایی برید حتما خودتون عرضع تدارید حرف بزنید واین دختر خانوم فک میکرد همه این چیزا با عشوه اومدنو نلز کردن درست میشه

هستین ؟

خلاصه گذشت تا این که خواستگار واسش اومد توی فامیلم چندتا پسر بود ک میخواستنش فقط از لحاظ مالی یکم ضعیف بودن ولی اخلاق عالی ولی مادرش میگفت فقط غریبه باشه 

خاستگارش به ظاهر خوب بود همه چیش تک فرزند یه خانواده پولدار البته از زن دوم تک بود و خواهرو برادر ناتنی داشت توی تحقیقاتم همه میگفتن که پسر خویه و اینا هول شدنو سزیع قبول کردن ک بیاد و پسره قبل اومدن شرط کرده بود ک نباید ادامه تحصیل بدی اینا چون پولدار بوده پسره سریع قبول کرد 

این اولین چیزی بود که خیلی روش حساس بود ک حتما دانشگاه بره ولی بخاطر پول کوتاه اوند ازش خلاصه یه ماهی گذشتو کم کم اخلای دیگه پسره رو شد البته پسرل چون سنش کن بود بیشتر مادر پدرش تصمیم میگرفتن واسش مثلا پدرپسره همش میگفت ک باید چادر بپوشه بیرون نره تنها ارایش نکنه پسره هم تایید میکرد

جوری شد ک این دختر لباسای خیلیییی گشاد و بلند میپوشید ک چادر سرنکنه در حدی لباسای گشاد میپوشید ک واقعا مسخره میشد قبافش ارایش هم براش فقط شد یه مداد ابرو و روژ ریمل مجبور شد باهمه دوستاش قطع رابطه کنه 

دارم واسه خودم میگم ؟