2737
2739
عنوان

✨🌄✨تاپیکِ جامعِ زندگی پس از مرگ (در جهتِ تسکینِ داغدیده ها)✨🌄

| مشاهده متن کامل بحث + 375532 بازدید | 4015 پست


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

عزیزم تو گوگل یه سرچ کن، کلی مطلب راجع به تجارب نزدیک به مرگ تو سراسر دنیا هست.

اره خوندم ولی همشون شبیه همه، مثلا همینو من توی مستند دیدم... قسمت امیرزاش جدید بود ک دقیقا همون یه جوری بود! 😁 

2731
اره خوندم ولی همشون شبیه همه، مثلا همینو من توی مستند دیدم... قسمت امیرزاش جدید بود ک دقیقا همون یه ...

دکتر مودی در کتاب خود بیان می‌کند که عوامل مشترکی را در بسیاری از این تجربه‌ها می‌توان دید، ازجمله:

  1. توانایی مشاهدۀ بدن خود از خارج؛
  2. احساس بسیار عمیق آرامش، رضایت خاطر و عشقی نامشروط؛
  3. دیدن یک تونل یا کانال تاریک و عبور بسیار سریع از آن؛
  4. مشاهدۀ نور یا موجودی نورانی؛
  5. ارتباط با نور از طریق فکر و تله‌پاتی، بدون نیاز به تکلم؛
  6. بازدید و مرور سریع زندگی، از لحظه تولد تا مرگ؛
  7. مشاهدۀ دنیایی دیگر با زیبایی غیر قابل توصیف.

تقریباً همۀ افرادی که چنین تجربه‌هایی را گزارش داده‌اند آن را بسیار حقیقی، ملموس، واضح وغیر قابل تردید و حتی واقعی‌تر از زندگی و حالت هوشیاری در این دنیا توصیف کرده‌اند.

يكي از كساني كه از دنياي مردگان بار ديگر به جهان هستي بازگشته «مازيار كشاورز» است؛ مرد 52 ساله‌اي كه پس از يك تصادف وحشتناك 24 ساعت بعد در سردخانه بيمارستان زنده شد و اكنون نيز از اعضاي هيات مديره شركت پست جمهوري اسلامي ايران است.
آذر 1374. آن روز هم مانند امروز برف مي‌باريد و من كه آن زمان مديركل پست استان كردستان بودم، ساعت 8 صبح به اتفاق راننده، حبيب‌الله كشاورز سوار يك پاترول شديم تا به قروه برويم. وقتي حركت كرديم، متوجه شدم او شب قبل به دليل آن كه به خانه‌اش مهمان آمده خوب نخوابيده بود. از او خواستم تا اجازه دهد من رانندگي كنم. برف بشدت مي‌باريد، به طوري كه پنج ساعت طول كشيد تا از سنندج به قروه رسيديم. خيلي خسته بودم. وقتي براي سوختگيري در پمپ بنزين توقف كردم، او از خواب بيدار شد و خواست رانندگي كند، من نيز در صندلي عقب خوابيدم و 42 روز بعد چشم باز كردم.
وقتي شما خواب بوديد حادثه رخ داد؟
بله، بعد شنيدم كه در نزديكي صالح‌آباد، خودروي ما با يك تريلي حاوي سنگ برخورد كرده و شدت اين تصادف به حدي بود كه از شيشه عقب خودرو به ميان جاده پرتاب شده بودم. پس از حادثه من نفس نمي‌كشيدم و به تصور اين كه فوت كرده‌ام رويم پتو انداخته بودند.
آن روز جسد مرا پشت يك وانت‌بار عبوري قرار داده و به اميد نجات به بيمارستان برده بودند كه در آنجا پس از معاينه و به دليل آن كه آثار و علائم حياتي در من وجود نداشت، مرا تحويل سردخانه مي‌دهند.

چگونه متوجه شدند شما زنده هستيد؟
ظاهرا 24 ساعت بعد يكي از كارگران سردخانه بيمارستان كه مشغول جابه‌جايي اجساد بوده در يك لحظه متوجه مي‌شود انگشت شست پايم تكان مي‌خورد. او سراسيمه موضوع را به پزشكان اطلاع مي‌دهد. وقتي مرا از سردخانه خارج مي‌كنند، ظاهرا تنها پزشك جراح نيز پس از چند ساعت عمل بيمارستان را ترك كرده بود، اما تقدير چنين بود كه من زنده بمانم.

مگر چه اتفاقي رخ داده بود؟
پزشك جراح پس از خروج از بيمارستان و در نزديكي‌ خانه‌اش متوجه مي‌شود سررسيد خود را در بيمارستان جا گذاشته و چون نياز به آن داشت، ‌براي برداشتن سررسيد به بيمارستان مي‌آيد كه با مشاهده وضعيت من بلافاصله 7 عمل جراحي سخت روي من انجام مي‌دهد و سپس مرا به بخش مراقبت‌هاي ويژه بيمارستان منتقل مي‌كنند.

در اين مدت چه احساسي داشتي؟
تصادف را كه به ياد نمي‌آورم، اما در بخش مراقبت‌هاي ويژه بيمارستان خود را مي‌ديدم كه در اتاق به پرواز درآمده بودم. مدام در گوشه‌‌اي از سقف كه حالت زاويه را داشت قرار مي‌گرفتم و پيكر خود را مي‌ديدم كه در زير دستگاه تقلا مي‌كند. احساس سبكي خاصي داشتم و خيلي خوشحال بودم. هر بار كه همسر و فرزندانم را مي‌ديدم كه با ديدنم گريه مي‌كنند، به آنها مي‌خنديدم و از آنها مي‌خواستم گريه نكنند، اما صداي مرا نمي‌شنيدند. دلم مي‌خواست اتاق را ترك كنم. خيلي تلاش مي‌كردم، اما نمي‌توانستم.

چرا؟
پدربزرگم را مي‌ديدم كه او نيز پس از سال‌ها كه از زمان مرگش مي‌گذشت به ملاقاتم آمده بود. من او را خيلي دوست داشتم. از او پرسيدم كجا زندگي مي‌كند، اما تنها به من لبخند مي‌زد و مي‌گفت در جايي خيلي خوب. وقتي از او خواستم مرا هم همراه خود ببرد، گفت نه، تو بايد برگردي. التماس‌هايم بي‌فايده بود و او توجهي نمي‌كرد.

چه مدت در اين حالت قرار داشتي؟
42 روز بيهوش بودم و سرانجام وقتي به كالبدم بازگشتم با گرماي آفتابي كه از پنجره اتاق بيمارستان به صورتم افتاده بود، از خواب بيدار شدم.

اين تجربه را چگونه مي‌بيني، چه حسي به آن داري؟
شيرين بود و شيرين‌تر از آن ديدار با فرزندانم و يكي از دخترانم كه بسيار به او علاقه دارم.

پس از اين حادثه به مرگ فكر مي‌كني؟
هر روز و مي‌دانم كه خداوند به من فرصت زندگي دوباره‌ داده است. باور كنيد براي كار خوب خيلي زود دير مي‌شود.

حالا نگاه شما به زندگي با قبل از حادثه فرق كرده است؟
اعتقاد من بر اين است كه فاصله زندگي تنها ميان اذان و نماز است؛ وقتي فردي متولد مي‌شود در گوش او اذان مي‌گويند و وقتي مي‌ميرد برايش نماز مي‌خوانند. بايد پذيرفت كه زندگي يك نعمت الهي است كه مدام بايد شكر كرد.احساس مي‌كنم پس از حادثه‌اي كه برايم رخ داد، برخي از آرزوهايم رنگ باخت و به اين باور رسيدم كه فرصت كوتاه است و نبايد دل كسي را شكست. مگر زندگي چه ارزشي دارد كه به خاطر اين چند روز ديگران را از خود برنجانيم و به همه و حتي دوستان و نزديكان خود بد كنيم.

راستي چه بر سر راننده شما در آن حادثه آمد؟
(چشمانش پر از اشك مي‌شود)‌ او مرا به بيمارستان رسانده بود و به دليل پارگي طحال و خونريزي داخلي جان باخت.

اصالتا كجايي هستيد؟
متولد قائمشهر هستم. شناسنامه‌ام صادره از اردبيل است و از 26 سال پيش نيز يكي از مديران شركت پست هستم.

و كلام آخر: دعا كنيد همه عاقبت به خير شويم و روزي نيايد كه ببينيم توشه‌اي براي سفر نداريم. از خداوند مي‌خواهم توفيقي دهد تا همديگر را دوست داشته باشيم. همين.

2740
من ی سوال دارم اگه ممکنه جوابشو بدین.من پارسال خواب دیدم مادرم اومده و من خواستم باهاش برم ولی دیدم ...

کفش تعبیرش گرفتاریه

ینی گرفتار مشکلات دنیات هستی و هنوز وقت رفتنت نیس

هرچه عاشق زارتر معشوق از او بیزارتر    
این جوری که اینجا میگه مرگ خیلی شیرینیه ولی آیات قرآن چیز دیگه رو بیان میکنه



سلام 

این دوستان تجاربشون درحد جدایی روح از بدن و بعدش برگشت به جسمشون  بوده 

عالم قبر و نکیر منکر رو که درک نکردن ...

 ... البته اون جا هم بسته به اعمالمون تو دنیاست 

ان شاءالله خدا همه مونو عاقبت بخیر کنه

هان مشو نوامید چون واقف نه ای از سر غیب باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مخور. اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل لولیک الفرج بحق زینب کبری (س) .خدایا نادانی ما را به حساب گناهان ما مگذار. الْحَمْدُ لِلَّهِ كَمَا هُوَ أَهْلُهُ. 🍀《خدایا آخر و عاقبت کارهای ما را ختم بخیر کن》
سلام این دوستان تجاربشون درحد جدایی روح از بدن و بعدش برگشت به جسمشون  بوده  عالم قبر و ن ...


بله درسته این افراد هنوز توی مراحل اولیه بودن و هنوز ارتباطشون با دنیا کامل قطع نشده بوده. ولی سوالی که هست اینه که نکیر و منکر فقط برای مسلمونهاست؟ پس پیروان ادیان دیگه چی؟ رسیدگی به اعمال اونا فرق داره؟ 

بله درسته این افراد هنوز توی مراحل اولیه بودن و هنوز ارتباطشون با دنیا کامل قطع نشده بوده. ولی سوالی ...

ممنون عزیزم خیلی تاپیک جالبی بود.خدا همه عزیزان رو بیامرزه،اشکم در اومد ولی چیزای زیادی هم یاد گرفتم.مرسی⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩

تجربه مرگ یکی از هم‌وطنان ساکن گنبد کاووس زمستان 1375

احوال مساعدي نداشتم و افكارم بسيار مغشوش بود. به چهار راه كه رسيدم با بي حوصلگي به دو سوي خيابان نگاه كردم ، ولي وسيله نقليه اي نديدم ، به راه خود ادامه دادم اما يك باره صداي بوق اتومبيلي كه به سرعت به سمت من در حركت بود، توجه مرا به خود جلب نمود. سپس صداي مهيبي را شنيدم. در همين لحظه بود كه خود را در تيرگي يك فضاي محدود يافتم، احساس مي كردم خارج از بدن خويش در هوا غوطه ورم، در آن وضع نظاره گر اطرافم شدم، ناگهان متوجه شدم كه دارم بدن خويش را كه در خيابان كنار اتومبيل دراز كشيده بود از هر سوئي در چند متري خود مشاهده مي كنم. مدت اندكي زمان برد تا من بدنم را بشناسم. اما هيچ احساسي نسبت به آن نداشتم، بي تفاوت فقط نگاه مي كردم. تصور نمودم بايد مرده باشم، ولي هرگز متاسف نبودم. در آن شرايط نمي دانستم به كجا بايد بروم. هر چند فكر و آگاهي ام شبيه فكر و آگاهي زندگي مادي ام بود، ولي نمي توانستم آن ها را تصوير كنم.

پس از مدت اندكي ديگر دغدغه اين كه بايد كجا بروم يا چه كاري بايستي انجام دهم را نداشتم. چرا كه بدون هيچ هراس و ناراحتي از اين وضعيت از سكوت و آرامشي فراوان لذت مي بردم. چندين متر در هوا بالاي سر همه بودم و مشاهده مي كردم كه مردم از هر طرف به سوي صحنه تصادف مي آيند. صداي آن ها را واضح نمي شنيدم ولي مي توانستم درك كنم كه آن ها چه مي گويند. حتي مي توانستم قبل از آن كه آن ها صحبت كنند با نگاه كردن به آن ها فكرشان را بخوانم كه چه خواهند گفت! پس از مدت بسيار اندكي، آمبولانس سر رسيد. چرا كه بيمارستان در همان خياباني بود كه من تصادف كرده بودم. آن ها مرا روي برانكار گذاشته به داخل آمبولانس منتقل نمودند، راننده با سرعتي شتاب آلود، آژيركشان ما را از محل حادثه دور كرد. در داخل آمبولانس تكنسين اورژانس چيزي به بدنم تزريق كرد ولي تمامي كوشش ها بي ثمر مي نمود. جسم روي بر انكار واكنشي از خودنشان نمي داد. با اين كه ارتباط من با تنم قطع شده بود، ولي باز حس مي كردم در تن مادي خود هستم. اما از اين وضع ناراحتي و دردي احساس نمي كردم. حس مي كردم كه دارم لحظه ، لحظه اوج مي گيرم. وجود سيال و سبك من چيزي مثل امواج بود. در ابتدا و انتهاي حادثه همه چيز به سرعت حركت مي كرد. وقتي كه از بدنم خارج شدم، مثل آن بودكه در شكلي ديگر فرو رفتم، شكلي شفاف و غير مادي اما شبيه به بدن انسان! تن جديد خود را مي ديدم ولي درباره آن هيچ فكري نمي كردم. در شرايط جديد گرماي آرام بخشي احساس مي كردم. هيچ بو يا مزه اي را حس نمي كردم و احساس جسمي و مادي نداشتم. نمي توانستم اجسام مادي را لمس كنم، اما بر قوت بينايي ام افزوده شده بود و حس مي كردم به انرژي تبديل شده ام.

در حالي كه به پرواز در آمده بودم به محيطي خاكستري وارد شدم. من سعي مي كردم خود را به نوري خاكستري و غبار آلود كه در جلويم در حركت بود برسانم. هنگامي كه به نزديكش رسيدم اين نور روشن تر شد. نمي دانستم اين هاله نوراني بي شكل همچون دود بخار زير نور چراغ كه در آن رنگ هاي آبي، نارنجي، زرد، و طلايي وجود داشت چه بود؟! اين نور چشم را نمي آزرد و از بينايي ام نمي كاست. با يك كششي نيرومند به سوي آن كشيده مي شدم و با نزديك تر شدن به آن احساس شاد و آرام بخشي به من رخ مي داد. بعد از مدتي متوجه شدم كه در اطرافم موجوداتي شبيه من اما درخشان تر از من وجود دارند كه كندتر از من در حركتند. پس از اندكي ارواح آشناياني را كه مدتي پيش مرده بودند با خوشحالي اطرافم را احاطه كردند. احساس مي كردم آن ها مي خواهند به من كمك كنند. تن آن ها غير مادي، شفاف و روشن بودند. از مشاهده آن ها احساس لذت، خوشي و سبكي مي كردم. در اين مدت هرگز فكر نكردم تا از آن ها بپرسم كه به كجا مي روم؟ چه اتفاقي برايم خواهد افتاد؟ آيا من به طور كامل مرده ام؟! و آن ها نيز هرگز با من هيچ سخني نگفتند. هاله نوراني مرا در ميان خود احاطه نمود. در آن هنگام مرور و مشاهده وقايع زندگي گذشته ام به صورت تصاوير ذهني اما گويي زنده و واقعي آغاز شد. همه چيز به طور كلي مانند تصاوير اسلايد ، سريع عوض مي شدند. اما با اين وجود احساسات موجود در اين تصاوير دوباره تجربه مي شدند. نمايش مرور زندگي از لحظه آغاز تا لحظه تصادف به صورت ترتيب زماني وقوع آن ديده مي شد. بااين كه نمايش تصاير چند دقيقه بيشتر نبود اما تكرار گذشته برايم بسيار جالب و لذت بخش بود.وقتي مرور زندگي ام تمام شد. ذهنم به تامل و نتيجه گيري از زندگي و اعمالم مشغول شد. احساس كردم ذاتي به نسبت انسان دوستانه زايد نسبت به هم نوعانم داشته ام.ادامه 👇

2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز