من یه چیزی عذابم میده یکم
من خودم کاری به کار زنداداشام ندارم هر چیز جدیدی بخرن جتما تعریف می کنم اکه قشنگ باشه
خونه خودم بیان از پذیرایی کم نمیذارم خودشونم بعد میرن تعریف می کنن تولداشون حتما زنگ می زنم و تولد میگیریم خونشون بربم کمکم می کنم جایی سرک نمی کشم اسلا نمی دونم چی دارن چی ندارن
اما تمام این موارد در مورد خودم و خواهرشوهرم برعکسه!
خواهر شوهرم همش جلو شوهرم میگه من عاشق زنتم
اما در عمل اصلا هیچ روی خوش و صمیمیتی نداره و بیستر با جاری خودش جفت و جوره ولی همش پیش شوهر من تظاهر مز کنه تا جایز که یه بار صدای شوهرمو دراورد چون همه ی محبت و صمیمیتش با کسای دیگه است
من اما خیلی بهش می رسم هروقت برم سهرسون حتما جیزی میگیرم براش چون خودم دلم می خواد
اون هروقت میاد خونه ز ما انگار بمب هسته ای میزنن وسط خونه ی ما هما جی داغون و بهم ریخته میشه تقریبا اصلا کمکی نمی کنه و خودشو با گوشی مشغول می کنه
مادرسوهرم اوائل هوامو دلشت اما خواهرشوهرم چندبار دیدم اعتراض کرد اونم دیگه با من کاری نداره
اللته خیلی فضول هستن از یه طرف خوبه که زیاد صمبمی نشن اما فضولی هم می کنن اصلا یه وضعی