سلام از وقتی که برای من ومشکلم گذاشتید بینهایت سپاسگذارم
از راهنمایی های ارزشمندتون ممنونم
درمورد همسرم بی عاطفه وبی مسولیت نیس اغلب ۵صبح بیدارمیشه یرب به
شش میره سه ونیم میاد بعد خرید خونه و..همش باهاشه یا اغلب شبام نیس ماموریته
ولی خوب در مورد مطیع بودن والا فکر میکنم همینه دیگه شوهرم میگه من خیلی خوبم باهم مشکلی نداریم تمام دعواهامون سر بچس وکاراش
نمیدونم بازم با این حال میگه حرف توزندگی حرف منه درصورتی که اینجور نیس مثلا این پیشنهادش الان نمیشه منم گفتم نه وازین موردا
الان چن ساله دایما رومون فشاره وسی نیس کمکی کنه به غیر عمه من
حرفی که زده میگه به خاطر اینکه داریم از پا در میایم خودش سه ماهه داره دارو میخوره من دستم کمرم و..همه درد میکنه حز بدوبدو وعدم استراحت کاری ندارم بعد میگه بر ای توگفتم واقعا ارامش نداریم خونه میدون جنگ شده
همسرم هم تقریبا همینه هرچقدر ازادی بدی ازادی میگیری بدون من جایی نمیره نثلا الان بهش گفتم برو تفریح میگه چرا تنها همه با همسراشونن پس چرا زن گرفتم و..
میگه از ترس اینکه دخترم یاد از برادرش نگیره گفتم واینکه بچه ارامش نداره میخوادبخوابه برادرش جیغودادو..میپرونش هرچند حرف همسرم درست نیست وخودشم میگه خیلی ببخشید چرت کفتم
در مورد روانشناسی ومشاوره خودم چندین بار رفتم همسرم نمیامد بجز این بار اخری که امد گف توتواتاق بشین
کار درمانیم مارو برد از اتاق رف بیرون دور زد نیامد بره بکه بشینه ببینه
اصلا با اینکه تحصیلات عالیه داره گارد رو این مساله داره
روانشناس پکیج فرزند پروری گفته برام که جزوشو نوشتم ولی پسرم همکاری نداره
دارو رو دوروزه دارم میدم چون ترسیدم اعتمادبنفس پسرم کمشه تومهدو مدرسه قطعا مشکل داره
خداکنه دارو اثربذاره والبته عوارضم داره حتما که از عوارض ندادنش در اینده بیشتر میترسم
ضمنا فقط همسرم با پیشنهاد وعصبی شدناش روی مخ من اصطلاحا راه میره وگرنه محاله بتونه حرفی کاریو تحمیل بمن کنه
درمورد بچه هامم چون همسرم از اول چندان تمایل به بچه داشتن نداشته وبنظرم من بچه دارشدیم همیشه فکر میکنم که چون خودم ازش خواستم مجابش کردم پس باید خودمم از پسشون بربیام
با تشکر ازشما ومحبتتون