روانی شدم تا خود صبح بیداره یه لحظه دیدمش چایی بدست یا در حال فیلم دیدن یه بار در حال ناخن گرفتن یه بار تخمه خوردن. تازه قراره صبح زود هم بیدار بشیم. الان اومدم تو اتاق بخوابم اما گرمه. اتاقمون پنجره نداره اجازه نمیده کولر بزنم. از زندگی با شوهر متنفرم دلم میخواد برم خونه بابام تو یه اتاق مجزا ده ساعت بگیرم بخوابم پنحره رم تا صبح باز بذارم. از شوهرو زندگی متاهلی هیچ خیری ندیدم