بچه ها من 22سالمه لیسانسم
پدرم هم مهندس هستن
نامزد من پارسال اومد خواستگاریم همه این خانواده رو به اسم خسیس بودن میشناسن و از فامیلای دور ما هستن
جاری من اومد به من پیشنهاد ازدواج با برادر شوهرش رو داد کلی بهمون قول دادن چنان میکنیم چنین میکنیم
من ارزوی این خانواده بودم
ما 100 بودیم اینا 10
خانوادمم گفتن چون ایشون کار داره یه حقوق هر چند کمی داره
خانوادش هم که دارن میگن حمایت میکنیم پس انشالا خیره
اولش همه مخالف بودن تو خانوا ده ما میگفتن پشت سر این پسر خیلی حرفا هست ماهم ب نیت اینکه این حرفا شایع س توجه نکردیم
خلاصه من که عقد کردم پدرم برای هدیه جشن عقدم بهم ماشین هدیه داد دقیقا از اون روز حسادت های جاریم و خواهر شوهرام شروع شده بی احترامی کردن تیکه پروندن
عیدی برام نیاوردن گفتن وظیفه نداریم
الان من یکساله عقدم بجز روز پاگشا دیگه خونه خواهر شوهرام نرفتم
الان پدرش که یه شخص خسیسیه میگه من این کارو واسه پسرم میخوام بکنم بچه هاش نمیزارن وبا نامزد من شدن دشمن
نامزدمم که دست بزن داره و بد دهنه
اما میگه دوستت ارم
دیگه خسته شدم تصمیم ب جدایی گرفتم
اینم بگم که وعده وعید هاشون همه دروغ بود و نه تنها اون کارا رو نکردن
بلکه اون شاعیعع ها هم تا حدودی درست بوده
بچه ها خانوادمم نظرشون رو جداییه و حمایتم میکنن اما حس ترحم نمیزاره تصمیم قطعی بگیرم
اسم مشاوره هم نیارید که رفتم و نتیجه نگرفتم
نظر شما رو الان میخوام بدونم
خودتونو بزارید جای من