اوووف حرص داره.منم برادرشوهرم میاد میگه ما فردا میریم خدافظ
حالا ما ک بخوایم بریم اول باید زمینه سازی شه ک دلشون نگیره.بعد شوهرم میگه ما زود میایم مامانش میگه دلم تنگ میشه اشک تو چشاش جمع میشه...و بعد دوساعت ما با التماس و ببخشید ک ما بعد دو سال داریم میریم ۴ ساعت اونورترو...خدافظی میکنیم.هر صبح و بعدازظهر
زنگ میزنن آمار اینکه کجاییم چ میخوریم و خوردیم و خریدیمو میگیرن.و دو ساعت تلفنی حرف دارن ک معمولا من خ جاها تنها میشم شوهرم ی گوشه ایستاده داره جواب سوالاشونو میده