عزیزم شما هم دیگه چیزی ازش پنهان نکن اینطوری حس حسادتش بیشتر تحریک میشه..لازم نیس برای هرکاری به بقیه توضیح بدید.کار خودتونو بکنید وسلام...☺☺☺
دیگ گوشی مو دراوردم و داستانی شد که برای تو پول دارن به ما میرسه جیبشون خالیه ما خونه اجاره نشینیم این گوشی چهار میلیونی دستشه این فلانه ما اینحوری مامانشو فرستادخ بود خونمون که چرا دخترمو اذیت میکنین چرا براش خرج نمی کنین ....دیگ ادامه داشت تا اومد خونمون و شروع کرد به دعوا و به بابام گفت من ازتون نمیگزدم حق بچه منو میدین به دخترتون چرا شوهرش نمیدین بره گرچه خواستگارم نداره بیچاره بچه من قراره نسلتونو ادامه بده این باید بره نوکریه مردمو بکنه و کهنه بچه بشوزه و تا خواستم جوابشو بدم بابام یک سیلی محکم زد بهش که لبش خون اومد....بعذ گفت یه بار دیگ راجب دختر من اینحوری حرف بزنی دندوناتو تو دهنت خورد می کنه من تاحالا بابامو به این عصبانیت ندیده بودم و سمیه خانوم بعد شیش سال ترسیده بود مامانم جون درمیره واسه پسرش تو یکی از تاپیکایقبلیم گفتم اینجا اومد داد زد راست میگه تو زندگیتدختره انگار نه انگار بچه دیگه داری و حسابی ازمن بد گفت و از عروسش تعریف کرد
اری مقصر شمایی
وقتی رفتید از یه خانواده سطح پایین تر دختر گرفتید
وقتی عروسی اوردید داخل خونه تون که چشم و دلش سیر نبود خونه پدریش و تمام عقده های خونه پدریش اورد خونه شما
پس مقصری که با همچین خانواده ایی وصلت کردید
باید تحقیق میکردید به دختر از یه خانواده اصیل وصلت میکردید نه از هر ... برید عروس بگیرید
و فعلا که میاد خونمون دیگه سرش تو کار خودشه ولی مامانم خیلی ناراحتم میکنه...ما خیلی وضعمون عالی نیست یه خانواده کاملا متوسط هستیم و این سمیه خانوم خیلی خیلی وضع خانوادشون از ما بدتر بود ولی خیلی پرو هست دیگ کلافه شدم یکم راهکار بهم یاد بدین دلداریم بدین تموم شد داستانم
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
52 ثانیه پیش
53 ثانیه پیش
53 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
