مامانم میگه سر من ک باردار بوده خ حالش بد میشده داداشم سه سالش بوده اونموقع.بابام ی شونه تخم مرغ میگیره میره بیرون.داداشم شونه تخم مرغارو میذاره پشت دوچرخشو تو خونه دووور میزده تخم مرغا یکی یکی میفتادن رو فرش بعد هی از روشون رد میشده
میگه انقد حالم بد بود نمیتونستم تکون بخورم بوی بدی هم میومد هر چی هم ناله میکردم ک نکن...حالیش نمیشده
اینم از پسر😁