خيلي امشب دلتنگ مامانمم الان ١٥ ساله كه مامانم رو از دست دادم ديگه صداش رو نميشنوم و ديگه نميبينمش
واي كه چقدر سخته تو قشنگترين روزهاي زندگيمون مامانم از دنيا رفت
مامانم كلي سختي تحمل كرد كه عاقبت به خير شدن ما رو ببينه كه نتونست
با يه زن باباي مهربون بزرگ شد و سختي هايِ زيادي تو زندگيش داشت
خيلي مهربون و با گذشت بود
با تمامِ مشكلاتش هميشه لبش خندون بود
چه روزهاي سختي كه به خودش نديد
دلم براي بويِ تنش تنگ شده
براي دستپختش
براي خريد كردنهامون
براي پارك رفتنهامون
براي درس كار كردنهامون
الهي بميرم براش
كاش ميتووستم يه كاري براش انجام بدم
كاش ميتونستم تو خوابم ببينمش و باهاش حرف بزنم فقط صداش و بشنوم
هيچ وقت يكي مامانش رو صدا كرد دلم نلرزيد
ولي هميشه آرزومه زنگ بزنم صداش رو بشنوم آرزومه گرماي دتش رو احساس كنم
خدايا كاش بين تمامِ اين آدمها مامانِ منم ميموند و نوه هاش رو ميديد
الهي بميرم براش كه ياد نگاهاش ميفتم ميگم كاش من جاش مرده بودم