2733
2739
عنوان

واقعا خیلیییییی عجبیهههههه!!!

| مشاهده متن کامل بحث + 781 بازدید | 70 پست


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2731

خلاصه یه پنج شیش ماهی گذشت ما تویه شهر زندگی میکردیم من میدیدمش ولی اون دیگه مهران سابق نبود.اصلا محل نمیداد و این خیلی منو اذیت میکرد.به هرکیم میگفتم مسخرم میکرد میگفت تو بچه ای و هوسه و از سرت میره اما من مطمن بودم که اینطور نمیشه.روزا پشت سر هم میگذشت و از این ماجرا فقط سه نفر خبر دار بودند تا اینکه همون سه نفر رفتن رو مخم ک بهش بگم دوسش دارم منم ساده و دلباخته همون شبی که دوستام بهم گفتن به یه طریقی به گوشش رسوندم اما واکنشش اصلا اون نبود که تصور میکردم

خدایا به خاطر هرچی دادی و هرچی قراره بدی ممنونننننننننننممممممم
2740

وقتی فهمیده بود دوسش دارم گفته بود که بگو بره دور شه و من نمیخوامشو چطور جرعت کرده بگه فک کرده کیه و بچس و از این چرت و پرتا.چون تو ایران پسرا جنبه ی این ک یه دختر بهشون بگه دوست دارمو ندارن در جریانید که.وقتی حرفاشو شنیدم حالم بد شد گریه میکردم و نفسم بند اومده بود هیچوقت اون روزو یادم نمیره اون لحظه گفتم با این حرفاش محاله دیگه به فکرش باشم بلکه ازش متنفر میشم.اما اینطور نبود دوباره از فرداش همه چی یادم رفت شده بودم همون ادم قبل ک انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده خودش گفته بود دوست دختر دارم ک بعدش گفت الکی گفتم.من دیگه سعی کردم محلش ندم 

خدایا به خاطر هرچی دادی و هرچی قراره بدی ممنونننننننننننممممممم

مثلا وقتی خیابون بودیم همش با چشم دنبالش میگشتم اما تا میدیم اصلا انگار ادم حسابش نمیکردم اونم هیچ واکنشی نشون نمیداد.یه روز تویه جمعی نشسته بودم ک بحث قانون جذب شد و من خیلی از این موضوع خوشم اومد و شروع کردم به تحقیق درموردش و کلی چیز فهمیدم.یه دفتر برداشته بودمو روزی فک میکنم دوازده بار توش مینوشتم مثلا مهران منو دوست داره مهران به من پیام میده .حتی روز عروسیمونو چیزایی که میخواستمو با جزئیات توی دفتر مینوشتم.علاوه بر اینا مینوشتم من پزشکی قبول میشم و از این حرفا.خلاصه چند سال گذشت و من کنکورمم دادم و تو این مدت نه تنها حسم کم نمیشد بلکه زیادم میشد اینم بگم 

خدایا به خاطر هرچی دادی و هرچی قراره بدی ممنونننننننننننممممممم

ک دوسال بعد ک دیدم به هیچ کدوم از اونایی که مینویسم نمیرسم هرچی نوشته بودم مچاله کردم گذاشتم یه تو یه جعبه ولی دلم نیومد پارشون کنم.روز اعلام نتایج کنکور بود همه خونمون مهمون بودن وقتی نتیجه رو فهمیدم شک شدم بعله من پزشکی داشنگاه تهران اورده بودم با رتبه ی دورقمی باورمم نمیشد اما اصلا حواسم به قانون جذب نبود و اون چیزایی که نوشته بودم.خلاصه دانشگاه رفتم سال اول و دوم گذشت بیست سالم بود داشتم از دانشگاه با دوستم فاطمه میومدم که دیدم

خدایا به خاطر هرچی دادی و هرچی قراره بدی ممنونننننننننننممممممم
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687