سال نود پدرمو تو سن 50سالگی از دست دادیم یه سکته ناگهانی بدون اینکه بدونیم هیچ ناراحتی قلبی داشته همه شکه شده بودیم اون موقع خودم چند سال بود ازدواج کرده بودم ولی بچه نداشتم ارشدمو گرفته بودم و تازه دانشگاه تدریس میکردم خواهرم دانشجو لیسانس و مجرد بود داداشم دبیرستانی پدرم چندین سال پیش در اثر نامردی و کلاه برداریه یه دوست ورشکست شد خیلی داغون شد و سختی کشید از عرش به فرش رسید ولی خیلی تلاش کرد و اذیت شد تا دوباره زندگیمون روبه راه شد وقتی فوت شد تازه زندگیمون داشت برمیگشت به وضع سابق و سختیهارو پشت سر گذاسته بودیم مهربونترین و بهترین پدر دنیا بود همه کار برامون کرد فقط عشقش دیدن موفقیت ما بچه هابود همش میگفت شما سرمایه های منین نمیدونین وقتی ارشد گرفتم و دانشگاه مشغول کار شدم چقدر ذوق میکرد همش پیش دوستا و همکاراش میگفت
از طرفی عاشق نوه بود مامانم اون موقع میگفت تا نیستین همش راه میره تو خیالش با بچه شما حرف میزنه قربون صدقش میره از این ماشین شارژیا انتخاب کرده بود که هر موقع من باردار شدم بره برا بچم بگیره