خیلی خسته شدم از این زندگی کاش به ۵ سال پیش برمیگشتم
تهمت زدن بهم که این دختره وله خودنمایی میکنه زنا میکنه خواهرشوهرم پدرشوهرم مستقیم برگشتن بهم گفتن
به چه جرمی به جرم اینکه قهر کردم رفتم خونه ی بابام به جرم اینکه شوهرم داره روانیم میکنه بجرم اینکه دختر متولد شدم بجرم تصمیم های اشتباهیی که گرفتم
چند روز پیش شوهرم اومد دنبالم که خودمم بهش زنگ زدم گفتم بیا دنبالم چون از پچ پچ های مردم خسته شده بودم
تصمیم گرفتم خونه هم رو سرم اوار شد هیچ واکنشی نشون ندم بیخیال باشم
شبش با شوهرم کلی صحبت کردم که زندگیمونو عوض کنیم بهتر زندگیو بسازیم چند روزه بهترین غذاهارو درست میکنم بهترین لباسامو تنم میکنم یکسره قربون صدقش میرم که دردت به جونم قربونت بشم .....
دیروز