حالم دیگه از این زندگی بهم میخوره
از دو سه روز پیشم گفته امروز بریم بمونیمخونشون تا جمعه آخر شب برگردیم
عزا گرفتم تو دلم😭😭😭
معمولی ولی چون پدرشوهرندارم سعی میکنه جلومادرش عشقولانه رفتارنکنه
خیلی احترام میذاره میدونه ب اونا حساسم چیزی بگه تو خونه دعواس😂
من هجده سال خیلی راضیم خداییش بی احترامی نمیکنه جلو اونا تا حدی که مادرش حس حسادت میکنه مثلا شده از تو باغچه میگه مینا برات انجیر چیدم بیا بخور فوری ما مانش میگه من با اینکه درخت انجیر تو خونه داریم نخوردم
از خود بی خود میشه منم که پشمم یادش میره اصن منو
همه کار کردم،با دعوا،با غر،با مهربونی،با آرامش،با شوخی،هییییچکدوم تاثیری نداشت
شماهامیمونید خونه مادرشوهر🤔🤔🤔
من هیچوقت نمیموندم اما الان که بچه دارم،۱سال و نیمشه،میگه گناه دارن،ببینن یه کمبچه رو بخاطر همین میگه بمونیم.گفتم من دوست ندارم جایی بمونم خودت میدونی،گفت یه شب اتفاقی نمیفته.منم چون دیگه حوصله بحث و دعوا ندارم هیچینگفتم
شوهر منم اولا داغون بود . منم بعد ازینکه میرفتیم خونه بی محلش میکردم یا منم در ازاش تو خونه مامانم محلش نمیدادم اینقدر اینجوری کردم تا خوب شد حالا دیگه اونجا بریم خیلی هوامو داره
اگه خواهرش اينا باشن، بگو بخند و مسخره بازى و با خواهرزاده هاش بازى ميكنه. اگه تنها باشيم، گوشيو ميگيره دستش لم ميده رو مبل، با كسى حرف نميزنه. همش بايد بگم اون گوشى رو بذار كنار، يكم با ماها صحبت كن.
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
