واای دلم برا رفیقم کباااب شد😥😥از اول مظلوم بود بچه اخر همه کارا و مسوولیت خونه بااین مامانشم ک همیشه خدا میگفت مریضم پدرم نداشت مامانش ازاینا ک خیلیی ب حجاب و این چیزا گیر میده فقطم زورش ب این میرسه امشب عروسیش بود وسط رقص تانکو بیچارها با لبخند داشتن میرقصیدن یهو اومدوسطشونجداشون کردکمردا اومدن چرا میرقصییی حالا مردا کی بودن برادرای عروس و داماد و فامیل درجه یک عروس بغض کرده بود ابروش جلو خانواده شوهرش رفت داماد بهش برخورد من اینجام شما تعیین میکنی زن من چی بپوشع چی نپوشه جلو کی برقصه نرقصه بعدم با حرص شنلو انداخت سر رفیقم خودشم روشو کرد اون سمت رفیقمم همونجا روصندلی مهمونا با بعض نشست خیلی دلم براش سوخت شبش خراب شد😢