2777
2789
عنوان

و اینک بله برون

| مشاهده متن کامل بحث + 1064 بازدید | 23 پست

ببخشید اینو میگم وقتی داماد تمام اختیارش دست پدر و مادرش باشه اینطور میشه

شوهره خودم اینطور بود خیلی سختی کشیدم تا سرپای خودش ایستاد

زندگی زیبا شد، درست از همان زمانی که تو تمام زندگیمان شدی

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

چرا مگه انایی که گرفتند دوست نداشتی


اصلا به من چیزی نگفتن که بخوام دوست داشته باشم .مادر شوهرمینا تو ماه صفر اومدن خواستگاری ما هم گفتیم صفر سنگینه فعلا مراسم و جشن نداشته باشیم تا بعد صفر . یه روز شوهرم اس داد گفت مامانم گفته یه سر میخوایم بریم خونه فلانی یه سر بزنیم حتی به خودمون زنگ هم نزد یک ربع بعدش دیدیم با چند نفر از زنای فامیلشون اومدن و همه وسیله ها رو هم کادو کردن اومدن به خیال خودشون بله برون . روز عقد هم گفت فقط خانواده خودمون برین محصر دیگه فامیل دعوت نکنیم خودمونی باشه بعد گفت شما ناهار بیاین اینجا از اینجا بریم ما هم اصلا مهمون نداریم خودمونیم . وقتی وارد خونه شدیم دیدیم کلی مهمون دارن خونه همسایه هم مردونه بود منم اصلا لباس نیاورده بودم ارایشگاه و... هیچی. گفتم شما که میخواستی جشن بگیری چرا چیزی به ما نگفتی گفت فک کردم دیدم نمیشه عقد پسرم باشه جشن نگیرم نطرم عوص شد فامیلا رو دعوت کردم گفتم خوب به من هم میگفتی گفت خیلی کار داشتم به پدر شوهرت گفتم که زنگ بزنه بهتون بگه اونم یادش رفته . قبل عروسی هم گفت ما رسم پاتختی نداریم روز پاتختی در زدن رفتم درو باز کردم تازه هم از حموم بیرون اومده بودم شوهرم رفته بود لباس عروس رو پس بده دیدم با یه گله زن وارد شدن . منم مردم از خجالت . اصلا هیچ خاطره خوبی از عروسیم ندارم . کلا سوپرایز بود همش...

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز