سر شب خونه ی اقوا م یه موضوع شک برانگیزی دیدم اومدم خونه از هرکی پرسیدم درست توضیح نداد تا اینکه یه دفعه گی به خالم یه دستی زدن واون یه چیزایی بهم گفت دلم میخواد چشمامو ببندم وبعد باز کنم فک کنم همش تخیلات اما نمیشه جیگرم داره کباب میشه یکی بگه چه طوری میشه کنار اومد با یه اتفاق تلخ که ماله ۲۳ ساله پیشه
تا دیروز میگفتن هر کی ما رو دوست نداره جمع کنه از ایران برهحالا میگن هرکی حتی اگه ما رو دوست نداره بیاد رأی بدهعجیبتر اینکه میگن اونایی که ما رو دوست ندارن بیان به اونایی که ما رو دوست دارن رأی بدنامروز شرکت در انتخابات رو حاصل بصیرت تو میدانندو فردا اوضاع بد کشور را که خودشان ایجاد میکنند را حاصل انتخاب بد تو میدانند!!!!!