هرساااااال با پدرشوهرم اینا سر رفتن خونه مامانم که برن عید دیدنی پس بدن مشکل دارم
هرسال خاهرشوهر بزرگم چتره باباشه با ماشین اون میرن اینور اونور با اینکه ماشین دارن خودشون
پارسال اومدن خونه ما بعد که پدرومادرشوهرم خاستنبرم خونه مامانم که ۵دقیقه فاصله داره باما گفت نمیرم من شما برین بیاین دنبال من
کلی اخم و تخم درست کرد تا رفت و دعوا رراه انداخت بین ما
دلیلشم اینبود منخونه مادرشوهرش نرفتم که همیشه هم خاستم برم ولی نبودن بمنچه همیشه کاشانن یا نیستن یا میگن خونمون شلوغه
توی این عید دیدنی ها پیش اومد ما ۲ساعت خونه یکی از دایی شوهرم معطل شدیم تا اون یکی بیاد خونش که همون نزدیکه
حالا دیروز مامانم اینا رفتن خونه خانواده شوهرم ولی امروز اینا پاشدن اومدن اینجا نگفته بودنم صبح میان
حالا ساعت ۱۰صبح اومدن عیددیدنی زنگ زدم مامانم اینا که بعدش میان اونجا مامانم اینا خاب بودن انگار گفتم اینجا که خونه خودتونه بشینین فعلا عجله ای نیس که تا یه ربع دیگه اونا هم حتما هستن
۳بار شوهرم بهشون گفت ولی گفتن کار داریم و رفتن !!!!! بعد دم در مامان بیشعورش گفت کی میاین خونه مادرشوهر دخترم منم گفتم هروقت تونستم
منم با شوهرم دعوام شد که تو ازشون نمیخای محکم که احترام بذارن بمن و خانوادم همششش فکر فامیل شوهر دختراشونن جر میدن خودشونو واسه اونا ولی نکردن ۱۰دقیقه بیشتر بشینن عروس همیشه اخره همه ارزش داره واسشون
منم دیگه از سال بعد هرجا دلم بخاد میرم شایدم خونه هیچکدوم فامیلات نیام احترام میذارم انتظار احترام دارم منم
شوهرمم برگشت گفت غلط کردی کردی نکن دیگه نکن گفتم وقتی ابروت در میون بود نیومدم معنیه غلط رو میفهمی