روزی دختری خواهم داشت شبیه خودم باچشمهایی درشت که همه ی دنیا را زیبا میبیند عاشقانه زندگی میکند، تنفر برایش بی معناست، مهربانی را یادش میدهم، اعتماد راهم...یادش میدهم همه دنیایش را با مادرش قسمت کند، حتی خطاهایش را،آن وقت هیچ وقت تنها نمی ماند ...نمیگویم دخترم بترس ازمردها می گویم بترس ازگرگها، مردهاکه گرگ نیستند، پدرت فرشته ای است که روزی خدا او را فرستاد و روح تنهای مرا لمس کرد و نگذاشت ، تنهابمانم....روزی دختری خواهم داشت شبیه خودم اما بسیار قوی تر، بسیار بخشنده تر، بسیار مهربان تر و بسیار صبور تر...
من پس فردا زايمان دارم فرار بود از فردا بريم خونه مامانم تمام وسايل و ساكمم جمع كرده بودم چون شوهرم با خواهرش دعواش شده ميگه حق نداري بري بچه رم مامانت بگو بياد نگه داره از عصر كه اومده دق و دليشو سر من خالي كرده تا الان گريه كردم چشام داره تار ميبينه
باهاش قهرم خیلی دوسم داشت دیگه نداره الانم جدا خوابیدم اصلا به خیالشم نیست از آبروم میترسم وگرنه خیلی دوست دارم جدا شم ازش واقعا دیگه هیچ دوست داشتنی بین ما نمونده حتی از چهرشم حالم به هم میخوره بچمو چیکار کنم