خونه مادرشوهرم بودیم دستگاه فشار اورد که فشار مادرشو بگیره پسرم ۱۶ ماهشه هی میرفت طرف دستگاه و چون بهش نمیدادن غرغر و ناله و گریه میکرد. رفتن تو اتاق فشار بگیرن انقدر نق زد منم بردمش اونجا. اماده شده بودیم از خونه شون بیاییم
برادر شوهرم و خاله شوهرمم با بچه هاش بودن. ازون ور پسرم گریه میکرد ازون ور خاله شوهرم گفت بیا فشار منم بگیر منم بیخبر ازینکه اون از شوخرم خواسته فشار اونم بگیره اومدم تو هال با ناراحتی گفتم فلانی بچخ عصبی شده بیا برین بده یکی دیگه بگیره
شوهرم اومد تو اتاق به دعوا کردن من که چرا اونجوری وسط جمع به من گفتی
میگم وقتی اونقدر درک نداری بچت مثل اسفند رو اتیشه فکر فشار گرفتن مردمی من لحنم بهتر از اون نمیشد
اینم بگم تا حالا تو ۷ سالی که وصلت کردیم یکبار کسی دعوا یا بی احترامی ما رو نسبت به هم ندیده
بعدشگ تو راه اومدیم دیوونه شده بود داد میزد پسرم از ترس گریه میکرد
میگم داداشت پا رو پا انداخته تو با بچه کوچیک میخوای خودشیرینی کنی بچت از ناراحتی گریه میکرد
اخرشم گفت رفتارای تو بچه رو عصبی کرد نه دستگاه فشار 😢😢
دلم گرفته
پسرمو خوابوندم بچم با گریه خوابید
خودمم نشستم تو اتاقش پایین تختش ریز ریز گریه میکنم