2737
2734
عنوان

از دست مامانم ناراحتم

1583 بازدید | 96 پست

من ایران زندگی نمیکنم. حامله شدم و تو حاملگیم کار میکردم و درس میخوندم. رو پای خودم ایستادم تاحالا. هیچموقع از مامان نخواستم کاری کنه برام. نزدیکای زایمانم که بود خودش بهم گفت دوس داره بیاد کمکم. منم استقبال کردم و شاد شدم. گفتم بعد سالها مادرمو میبینم و هم کنارمه از تجربیاتش استفاده میکنم . مامانم دقیقا روز زایمانم اینجا بود. از بیمارستان که اومدیم خونه با شوهرم و بچه، مامانم اونجا بود. ازش پذیرایی کردیم حسابی. شوهرم سنگ تموم گذاشت. عین یه خدمتکار باوفا هی پذیرایی کرد و احترام گذاشت. منم همش با بچه بودم. شیر میدادمس و تا صبح خواب نداشتم. مامانم دو ماه اینجا بود اما دریغ از بک حرکت. کم کم دیدم انگار مایل نیس کاری کنه. بهم میگفت بچه نوزاد دوس نداره بغل کنه. علتشو نمیدونم چرا. نه دست به کاری میزد تو خونه نه غذایی میپخت نه یه کاچی با فرنی درس کنه برام. همههههههه اشپزی رو شوهرم میکرد. ما همه جا بردیمش. رستوران-خرید-تفریح و .....اما مادر از روی کاناپه تکون نمیخورد حتی نکرد یبار نوشو بقل کنه ببرش حموم یا پوشک عوض کنه. یه بار خواستم برم بانک بچه رو گذاشتم پیشش. زنگ زده بود ایران به بابام که اینا بچه نوزادو گذاشتن پیشم تنها. بابام سریع بهم تل زد که بابا جون کجایی. بدو برو خونه😳مامان تنهاس. شوهرم هی دلداریم میداد که مادرت پیره ولش کن کاری ازش ساخته نیس. اما برای خواهر وسطیم همه کار کرده بود. هم اشپزی میکرد واسش هم هر کاری که میخاست. اثن نمیفهمم اگه قرار بود من نگهش دارم نه اون از من چرا اومد اخه؟ چرا مامانم این طوریه؟ اثن بنظرتون منو دوس داره؟؟؟؟؟!!!!!!

سر شیر دادنم گفتم مامان من هوش فرنی کردم شیرمم کم شده میشه فرنی واسم درست کنی؟ خودشو زد به اون راه که نشنیده. روشو کرد اونور. منم شیرم خشک شد فقط دو ماه تونستم شیر بدم

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2731

شاید تواناییشو نداشته

رو کلمه دوست دارم رمز گذاشتیم مثلا وقتی جلوی جمع نمیشه  بگه دوسم داره میگه هوا چقد گرمه از این دیونه بازیا که هر کس تو رابطه اش داره:)شاید وقتایی که بیرون بودیم روزی صد بار گرمش میشه ! حتی یادمه یروز برف میومد و باهاش قهر بودم و با فاصله از هم راه میرفتیم وسط خیابون یهو داد زد و گفت‌< ای خدا خودت شاهدی که چقدر گرمه >کسایی که دورو برمون بودن با تعجب نگاش کردن فقط من بودم که گفتم منم گرممه(:❤          رمز واقعی منو شوهرم                           

اثن خدا خدا میکردم که از پیشم بره

اخر انقدر از بیکاری حوصلش سر رفت که گفت بهم مادر برو واسم کاموا بخر ببافم من همش بیکارم اینجا!!!!!!!! منم رفتم کلی کاموا گرفتم براش

2740

خوندم ناراحت شدم مادر منم همینطوره 

من هفت ماه باردارم مامانم تا الان یه بار خونم نیومده تو این هفت ماه 

ماه اول دوم همسرم غذا میگرفت میبریم خونشون چون من نمیتونستم آشپزی کنم یا مرغ و‌گوست و این چیزا میخریدیم میبریم که غذا درست میکنه منم یه لقمه بخورم چون حالم از بوی غذا بد می‌شد 

رفته بود به خالم کفته بود میاد اینجا برای من زحمت داره 

منم دیگه نرفتم 

توقع نداشته باش فدای سرت مهم زندگیته که خدا رو شکر میگی خوبه 

مطمئنا دوست داره.نمیدونم چرا ولی به روی خودت نیار.خودت واسه خودت بسی.من تو ایرانم و از مامانم دور.زایمانم تنها بودم.روز بعد مامانم رسید.ده روز بود و رفت.من انتظاری ندارم.شما فقط به خودت فک کن و بچت.ارامش برات مهمترین چیزه چون باید به کوچولوی نازت شیر بدی.پس بیخیال عزیزم

من همین یه دونه ام!
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687