منو همسرم غروب از خونه ی خواهر شوهرم داشتیم میومدیم فاصله ی خونمون ۱۰ دیقه هستش تو خیابون تو بارون تو خیابونه اونا یه پیرمرده وایستاده بود ماسوارش کردیم گفت میره تا قهوه خونه ی ته خیابون ماهم رسوندیمش تا اینجارو بخونین تا تایپ کنم بقیشو
اومدیم خونه شام خوردیم دوست همسرم زنگ زد معمولا پنج شنبه ها یه سری بهش میزنه خدمات کامپیوتری داره از قضا از موقع برگشت ساعت ۱ و خورده ای همون ادم رو دوباره میبینه میگه اینجا مهمون بودم تا قهوه خونه رفتم وقتی برگشتم همون محله دیگه نتونستم خونه ی خواهرمو پیدا کنم خب