بعد شش ماه اومدم خونه پدرم، شوهرم الکی بهانه میگیره من و مقصر نشون بده، میگه از این به بعد سالی یه بار حق داری بری، بهونشم اینه که گفته بودم نری فلان جا رفتی اما، درصورتیکه از جاییکه رفته بودم زنگ زدم بهش چیزی نگفت...الان چون مادرش بهم زنگ زده بود از دهن شوهرم دروغکی یه حرفی گفت، منم به شوهرم زنگ زدم گفتم چرا اینطور گفتی، گفت من نگفتم، سر اون دعوا مون شد،و بعد گفت سالی یه بار حق داری بری....
میشود روزی دوباره از ته دل بخندم!؟ چشمانم هر روز نبارد...ای روزگار فقط زندگی آرام و کنار مادر میخاهم، مرده متحرک نمبخاهم...شاهزاده رویاهام زندگیم را سیاه کرد...
اینجوری که سخته عزیزم، سعی کن اخلاقشو دستت بیاری باهم کنار بیاین هم شما هم ایشون❤❤❤ همسر منم از این ...
والا دو ساله باهمیم، تازگیا خوب شده بودیم، مامان افریطش با دروغش بهممون زد، نزدیکه یه ماهه از هم دوریم فردا میرم، کلی برنامه ریخته بودیم که باهم خوش بگذرونیم، اما با مادرش همه چیو بهم زدن، خدا ازشون نگذره
میشود روزی دوباره از ته دل بخندم!؟ چشمانم هر روز نبارد...ای روزگار فقط زندگی آرام و کنار مادر میخاهم، مرده متحرک نمبخاهم...شاهزاده رویاهام زندگیم را سیاه کرد...
بگو من واسه خونه پدر و مادر رفتن از تو کسب تکلیف نمیکنم یه کاری نکن برم همونجا بمونم چرا انق ...
شوهر من کلفتر از این حرفاس، میگه بمون پس....
میشود روزی دوباره از ته دل بخندم!؟ چشمانم هر روز نبارد...ای روزگار فقط زندگی آرام و کنار مادر میخاهم، مرده متحرک نمبخاهم...شاهزاده رویاهام زندگیم را سیاه کرد...
میشود روزی دوباره از ته دل بخندم!؟ چشمانم هر روز نبارد...ای روزگار فقط زندگی آرام و کنار مادر میخاهم، مرده متحرک نمبخاهم...شاهزاده رویاهام زندگیم را سیاه کرد...