تا حالا اصلا برا اختلافم تاپيک نزده بودم اما اينبار دلم خیلی پره و ناراحتم. من یک ساله که تو اقدام برای بارداری هستم.امروز قرار بود یه دکتر دیگه تو یه شهر دیگه برم .شبش شوهرم گفت فردا یه غذايي
ساندويجي بپز و لقمه کن که تو ماشين بخوریم و معطل نشیم صبح بهش گفتم ميرم حموم و بعد اس دادم میشه یه چیز حاضری بخری که بوی غذا نگيرم گفت باشه شوهرم ساعت یک و چهل و پنج دقیقه ظهر رسید خونه و هیچی نخریده بود گفت گرسنم نیست منم گفتم منم گرسنه ام نیست گفت پس بريم دکتر بعد اينکه کارمون تموم شد یه چیزی ميخوريم .رفتیم دکتر و ساعت پنج و نيم کاراموون تموم شد خیلی گرسنه بودم گفت بريم شهر خودمون از فلان جا پيتزا بگيريم گفتم گرسنت نیست من خیلی گرسنمه. اونجا رفتیم یه جای شيک و سفارش پيده و دنر داديم . غذاش برعکس محيطش بد بود و مجبوری خورديم . شوهرم از همون بار اول که فيش غذا رو گرفته بود هی میگفت قيمتاش گرونه .و فلان .منم ناراحت ميشدم جدیدا حس ميکنم خسیس شده و خیلی حساب کتاب ميکنه . چیزی نگفتم غذارو که کوفت کردم اومدم ماشين و به راهمون ادامه داديم . حالا شوهرم میگفت غذاش بد بود به خاطر تو رفتم اونجا و فلان منم جواب دادم آره خیلی گرسنم بود وگرنه تحمل ميکردم تا شهر خودمون حالتش يجوري عصبی بود انگار منتظر بود بترکه بعدش گفت خب یه بيسکوييتی میگرفتم میخوردی تا برسيم شهر خودمون . منم گفتم از صبح بيسکوييته که دارم ميفرستم پايين.يهو با لحن دعوا گفت خب تو تنبلی از تنبليت يدونه غذا نپختي مجبور شدیم آشغال بخوريم . منم گفتم تقصیر خودته تو جاي آشغال نگه داشتی و خريدي . اونم هی ميگفت تنبل . تنبلي. خیلی بهم برخورد گفتم ماهی يکبار زنتو مهمون ساندویچ کردی سختته گفت نه ندیدی غذاش آشغال بود و فلان. اینجا بود که منم عصبی شدم و حرکت آخرم رو،زدم یه پنجاه تومنی از کیفم دراوردم پرت کردم سینه ی ماشين گفتم بیا اینم پول غذا بقیه شو هم بذار جيبت. حالا حله؟ سرخ شد و پول رو،انداخت روم . الانم رفته خوابیده و من خیلی ناراحتم به نطرتون حق ندارم ناراحت شم این همه تو خونه پختم شستم اخرش بابت يه ناهار درست نکردن توبیخ میکنه و میگه تنبلی .نطرتون رو،ميخام بدونم