چمه من:(

قدرت انضباط شخصی ازبریان تریسی....گامهای پرتوان انتونی رابیتز...ازکتابای بارباردی انجلیس هم بعضیاشون کلا هرجا مطلبی برای پرورش اعتماد به نفس وشادزیستن می بینم سعی می کنم بخونم

حالا من با یکی یهههه کوچولو بخام بحث کنم اشکم در میاد. این خیلی بده. مثلا از دست شوهرم ناراحتم  بعد میخام باهاش حرف بزنم فقط اششششک میریزم و حرف میزنم هی میگه خب چته میگم هیچی دست خودم نیس. کلا با هرکی بخام حرف بزنم حتی منطقی یه کم ناراحت شم اشکم درمیاد و شدیدا احساس حقارت میکنم و خجالت میکشم که چرا بغض میکنم الکی

یا مامانم میگه چرا کمک من نکردی؟ من تا بیام توضیح بدم فقط اشک میریزم

فکرمی کنم بعضی روحیات منشا ژنتیکی داره شاید بشه تحت تاثیر محیط و اراده شخصی تغییردرشون ایجادکرد

خیلی بده. راستی یه خاستگار داشتم اونم همینطور بود. تا میگفتم ما به درد هم نمیخوریم توو خیابون یا هرجا اشککک میزیختا. بعد میخاست با خانوادش در مورد من حرف بزنه اینقدر گریش میگرفت که روش نمیشد با برادرا و پدرش حرف بزنه. اونا هم بر بر نگا میکردن که حالا گریه چرا

من فکر میکردم چقدر عاشقمه نگو اشکش دم مشکش بود. هی میشست توو مسجد و روضه واسه به هم رسیدنمون گریه میکرد.

متوجه شدم عزیزم... درسته.. اینطوری خوبه

شدیدا هم خوش هیکل و خوش قیافه و مذهبی بود. بعد تهش میدونی چی شددد... یه بار یه خانوم زنگ زد گفت من صیغه اش ام و شمارتو توو اس ام ساش دیدم و قراره 10 ساله صیغه شیم. فعلا 3 ماهه ایم. بعد گفت دلتو به این خوش نکن داره میاد با من زندگی کنه... بچه ها من هنگ بودم. بدترین شک زندگیم شد و بعد اون روز هم تا یک سال گریه کرد و التماس که منو ببخش. منم به داداشم گفتم اونم تهدیدش کرد. دیگه تموم شد

منم همینطورم. خیلی اسیب دیدم تا حالا جواب هیچکسو نمیدم با اینکه میتونم بدم

در مورد اون گریه و اینا که گفتی که خوب من هم تا حدی این شکلی هستم، تا الان به شکل مشکل بهش نگاه نکرده بودم

اما در مورد بیان احساساتت به نظرم باید رو خودت کار کنی، هم پر رو تر باشی هم اعتماد به نفست رو ببری بالا

اگه زبونی سختته اول با نوشتن شروع کن، مثلا در طول روز پیامهای محبت آمیز به همسرت بده، یا حتی اگه ازش میخوای مثلا سر راهش شیر بخره، همینو با جملات خوب بگو

کم کم اون خجالت پنهانی هم که داری کم رنگ تر میشه و راحت تر می تونی به زبون بیاری