امروز یکی از دوستای بابام بهش گفته که پسرم دخترتو دیده چندبار و خیلی خوشش اومده ما میخوایم بیایم واسه اشنایی
بابام ام همون اول گفته دختر من قبول نمیکنه و اصلا ازدواج اینجوری و قبول نداره. بیاید ولی نه به نیت خواستگاری اونم گیر میده که نه چرا از طرف دخترت نظر میدی و من خودم باهاش حرف میزنم ببینم نظرش چیه
خلاصه شب زنگ زد به بابام و گفت گوشیو بده دخترت
اقاااا هنوز سلام نکرده شروع کرد تعریف از پسرش دقیقا ام چیزایی که میدونست من چجوریم و میگفت
که پسرم گفته حتما باید زنم شاغل باشه و روسری سرش نکنه و ... ازین حرفا
یهو وسط حرفاش گفت حالا عروس خانوم مهریه رو کم بگو ما فامیل شیم
منم گفتم من که مهریه ندارم .... داشتم ادامه حرفمو میزدم یهو دیدم از اونور صدای مامانش و خودش میاد که واااااااااااا یعنی چی مهریه ندارن
پس چی دارن 😂😂😂صدای منو گذاشته بوده رو اسپیکر خود باباهه ام قاطی کرد چی میگی دخترم مگه الکیه مهریه نداری 😂😂😂😂😂😂 انگار گفتم یه دست و پا ندارم انقدر عصبی شدن 😀😂😂😂😂 تاحالا ندیده بودم خانواده پسر ازین موضوع ناراحت بشن ملت جدی زده به سرشون 😂😂😂😂