سلام دختری هستم۱۹ساله دوساله که عروسی کردم و همه ی سیاست هایی رو که گفتی خوندم ولی نمیتونم انجامش بدم به خاطر موقعیت شغلی شوهرم من بیشتر اوقات تنهام مثل الآن زمانی هم که خونه میاد خسته اس و میخوابه خیلی روحیه ام بده و چندباری به خاطر دخالت مادرشوهر و خواهرشوهرم قهرکردم تاجایی که نزدیک طلاق بودیم.بعدازخوب شدن رابطه ام باشوهرم همسرم اصرار داشت خونه شون برم و من قبول نمیکردم ولی الآن به خاطرش خونه شون میرم و زمانی که نمیرفتم خونشون زندگی ام آشوب بود خودش هم میدونست که خانواده اش مقصرن حالا دلم شکسته نیاز دارم که همسرم بیشتر پیشم باشه ولی به خاطر داشتن قسط باید کارکنه.شوهرم نزدیک۷سال کمک احوال خانواده اش بوده به خاطر بیکاری باباش ولی الآن مادرشوهرم هیچ کمکی بهمون نمیکنه تااین حد که توی عروسیمون یه هزاری هم خرج نکرد همش شوهرم خرج عروسی رو داد.حالاخانواده اش ازشوهرم دور شدن به خاطر اینکه شوهرم بهشون گفته بود توی زندگیم دخالت نکنین.توی شهرغریبم و فک میکنم افسردگی گرفتم بااینکه کلاس آرایشگری میرم ولی همش ناراحتم.شوهرمم خیلی دوست دارم.شرط خوب شدنمون برگشتن به شهرمون بعداز چندماه بود ولی الآن شوهرم داره بازبون بی زبونی بهم میگه که نمیریم شهرمون گل بوته جون به نظرت چیکار کنم دارم دیوونه میشم!!هنوز خیلی حرف باهات دارم نیاز به کسی دارم که راه حلی جلوی پام بزاره ممنون عزیزم
گلبوته جان لطفا درخواست دوستی رو قبول کن ممنونم
عزیزم من الان تاپیک دیدم، همه اینا رعایت میکنم فقط خیلی اهل آرایش نیستم، رفتارا خانوادش همش بروش میارم
یه بدی دارم اونم اینکه تند صحبت میکنم خیلی سخته تغییرش بدم و تندم غذا میخوردم، این دوتا رو خیلی سخته تغییر بدم البته الان ارتودنسی کردم مجبورم آروم غذا بخورم
عزیزم برا مناسبتهایی مث ولنتاین چه کادو هایی میشه داد؟ میخوام خیلی ارزون باش6 و بیشتر عاشقانه
من نمیدونم چطوری دیگه باید تحمل کنم .شوهرم هر روز بهونه های الکی میگیره که دعوا کنه مثلا امروز ناهار خیلی خوشمزه بود اما گفت خوشمزس اما من اشتها ندارم خونه مامانم یا سرکار ک هستم اشتها دارم اما اینجا شزطی شدم.
یا سره یه سیم شارژر ک خراب شده با من بحث میکنه
بچه ها ب نظرم بعضیا درست بشو نیستند اون خیانت کرد ب من گیرن ک من رفتم ب خانوادمم گفتم حالا باید اینقدر پرو باشه که اینجوری کنه .اصلا کاره من اشتباه کاره اون ک اشتباه تره
بچه ها خودمو زدم ب بیخیالی وکارامو انجام میدم اما نمیتونم گریه نکنم گاهی بغضمو جلوش قورت میدم اما چشام قرمز میشه وقتی بغض دارم.خیلی احمقه متنفرم ازش
امروز که ناهار کم خورد و رفت شبم ک اومد خوب بود اولش مخصوصا وقتی دید چقدر ب خودم رسیدم
بعد کم کم بغ شد بعدم گفت من میام تو خونه شرطی شدم دلم میخاد بات دعوا کنم بعدم گفت شام نمیخورم از فردا هم غذا درست نکن برام بعدم گفت میخوام برم مسافرت چند روز نیستم بعدم کارامونو کردیم بخوابیم گفت منتظر من نباش برای خواب بخواب تو بعد رفت غذا گرم کرد خوابید
گلبوته جون هر کدوم از اینا باعث جنگ جهانی میشد اما الان هیچی نمیگم ب نظرم اشتباه کردم بهش گفتم حق باتوعه پرو شد تازه .اون خیانت کرده من رفتم ب خانوادم گفتم هر دو اشتباهه اما چرا من دارم فقط تنبیه میشم توسط اون.دلم میخاد محلش نذارم .
بچه ها واقعا تحملش سخته باز پیام داده من تو سالن میخوابم توضیحم نخاه ک بحث نشه
باز همه چیو داره از اول شروع میکنه ....من خیلی تنهام خیلی حالم بده ای ن چ وضعیه دیگه باید چیکار کنم
سلام عزیزم
بهتره تو این مورد بزاری به عهده شوهرت که جواب مادر شو بده خوار رو شکر که فهمیده هست و به فکر زندگیه خودتون هست
ولی این بین باید ساده نگیری یعنی زیرکانه کنترل کنی اون جیزی که شوهرت باید بگه به مادرش
و میزان رفت و آمد رو
مثلا یبار بهانه بیار نرو بهانه طوری باشه که شوهر تم تنها نره و بهش بگو این دفعه فلان کار رو داریم بزار بعدا منم میام با هم بریم
یا یبار بگو میترسم مادرت یه چیزی بگه بزار یکم دور باشیم تا آروم بشه و...
و یبار که رفتی قبلش حرف بزار دهن شوهرت
ولی طوری باشه شوهرت متوجه نشه
مثلا بگو پول رایانه رو اگه بخاطر مشکلات مالی نبود اصلا جدا نمی کردیم
کاش مادرت عمق مشکلات ما رو درک میکرد اون موقع ناراحت نمی شد و...
گفتن این جملات به شوهرت برای گله احتمالی مادرش کمک میکنه که جواب داشته باشه
و در آخر برای بحرانی که رد شده و شما در اون به موفقیت رسیدی وقتت و ذهنتو در گیرش نکن
