مادرشوهر...

ماهم هج محله ی هستیم اخرین بار مهرماه بود رفتیم‌ک با ی دعوا ی حسابی برگشتیم خونه بعد مادرشوهرج خودش زد ب قلب درد همسایه ها ریختن بیرون برادر شوهرم هرچی خواست بهم گف در صورتی ک من مقصر نبود خودش داشت جیغ و داد میکرد از اون موقع ندیدمش نکبتو

دعوا شد بعد دیگه شوهرم‌اشتی داد مثلا ما حاظر شدیم تو راه بودیم داشتیم میرفتیم خونمون یهو دیدم برادر شوهرم زنگ زد ب شوهرم گریه میکرد مامان قلبش گرفته بیاین 

نگو مادرشوهرم‌زنگ زده ب برادر شوهرم گفته قلبم‌قلبم قطع کرده ماهم کم موند تو راه تصادف کنیم دور زدیم برگشتیم اونجا برادر شوهرم کل اتوبانو با موتور خلاف اومده رسید گریه میکرد رفتیم دیدیم مادرشوهرم سالم سالم نشسته دهره صدای ظبط شده ی منو ک تو دعوا ظبط کرده رو گوش میده برادرشوهرمم ب من گف حیوون برو گمشو از زندگیمون چی میخوای از جون ما در صورتی ک من واقعا مقصر نبودم من حالم بد شد راهی درمانگاه شدم از اون شب نزدیکه دوماهه میگذره ندیدمشون

شوهرمم دعواش کرد بیچاره شوهرم‌تو شوک بود چون بچه بوده چدرش فوت کرده یهو فک مامانشم‌ی چیزیش شده یهو انگار رفت رو حالت سکته رگاش گرفت سردرد شدیدی گرفت 

میبینی نادونی ی زن داشت سه نفرو ب کشتن میداد شوهرم‌اگه سکته میکرد یا تصادف میکردیم 

برادرشوهرمم ک تو اتوبان چندبار با موتور افتاده بود زمین 

اره بخدا همیشه این کارو میکنه 

منم برگشتم گفتم اندفعه اگه صدامو ظبط کنی میرم ازت شکایت میکنم ۶ ماهم میندازمت زندان خخخخ

اره دیگه.حالا وسط دعواقبل اینکه هین نمایشو راه بندازه زنگ زد بود ب برادرشوهرج اون داشت پشت گوشی گوش میکرد 

تنها شانسی ک اوردم جاری ندارم وگرنه آبرو نمیزاشت این زن برامون