حاضر بودم جونم رو بدم ولی بچم رو تو اون حالت نمیدیدم. خاک بر سرم. از بس گریه کرده بود کل صورتش سیاه و کبود بود و روی کمر و شکمش جای کمربندی که بسته بودن که تکون نخوره بود. دکتر بی وجدان نذاشت یه اشنا لااقل بره پیشش
منم پسرم ۸ روزش بود ختنش کردیم روز اول خیلی بی قراری میکرد فرداش دگ خوب شد البته حلقه نداشت بخیه زده بو د
وقتی میشود دقایق عمرت را با آدم های خوب بگذرانی،چرا باید لحظه هایت را صرف آدم هایی کنی که با دلهای کوچکشان مدام درگیر حسادت ها و کینه ورزی های بچه گانه اند...