2737
2734
عنوان

داستان واقعي رقابت عشقي دوخواهر از دل تاريخ!

| مشاهده متن کامل بحث + 7509 بازدید | 101 پست
عزیزممممم خوش اومدی به این تاپیک خیلی ممنونم از معرفی کتاب عالی ات😙😙😙😙😙😙

ممنون خواهش میکنم.دیدم درباره حرمسرای قاجاره یادم اومد یه کتاب خوندم درموردش.البته خاطرات ملیجکم هست شنیدم اونم جالبه اما نخوندمش😗

به قومی گرفتار شده ایم که فکر میکنند خداوند جز آنها کس دیگری را هدایت نکرده است. 😏😉                    ابن سینا       


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

گلاب از همان بچگى زيبا بود ، پدرش ميرزا كاظم مستوفى ميرزا بنويس دربار ناصرالدين شاه قاجار بود و گلاب هر سال لحظه ى تحويل سال به همراه خانواده اش به دست بوسى زنان ناصرى مى رفت ولى هميشه چشمانِ زيباىِ مخمورش غمى عجيب داشت غمى كه زيبايى رمز آلودى برايش به ارمغان داشت . ميرزا طاهر اسلحه دار كه اسلحه دار مخصوص ناصرالدين شاه بود گلاب را خواستار گرديده بود و گوشوارى الماس و كله قندى كه با مرواريد تزئين شده بود براى گلاب فرستاده بود گلاب پريشان از اين خواستگارى نتوانسته بود غم دل خود باز گويد چندى قبل از عروسى تصويرش را به همراه كنيزش در حياط اندرونى مجلل پدرش در عمارت ميرزا كاظم در لاله زار ثبت كرده بود نگاهش حاكى از فاش شدن رازى نهان داشت رازى كه همه عصمت و طهارت او را زير سوأل مى برد . در روز زفاف مهمانان زيادى به عمارت ميرزا كاظم رفته بودند خيابان لاله زار مملو از درشكه هاى طلايى روسى با مخمل هاى آويخته زرشكى رنگ بود سيّد محسن آخوند به اندرونى رفته بود جمعيّتى كنار حوض بزرگ عمارت مشغول صرف شيرينى خانگى و ميوه بودند پس از لَختى سيّد محسن اخمو به بيرون آمده و بى آن كه خطبه عقد را خوانده باشد زير نگاه متعجّب مهمانان كه اكثرى پيشخدمتان و نوكران دربار بودند از عمارت بيرون رفته بود دستيارش ملزم به پاسخ گويى بود و به ميرزا كاظم و ميرزا طاهر كه داماد بود و رخت دامادى بر تن كرده بود پرده از رازى مخوف برداشته بود گلاب به سيّد محسن گفته بود من دختر نيستم مرا براى چه كسى عقد مى كنيد دخترى مرا برادرم سليمان خان برداشته است هر شب مرا به اجبار در پستوى طالار بزرگ مهمانخانه به بستر خود مى برد و دامن من آلوده است هرگز راضى نيستم جوانى را سياه بخت كنم و دروغ بگويم پس از شنيدن ماجرا ميرزا كاظم همانجا سكته اى خفيف كرده و ميرزا طاهر نگون بخت بدون اين كه هدايا را پس بگيرد همراه با خانواده و مهمانانش از عمارت بيرون رفته بود خبر دهان به دهان در شهر پيچيده بود و ماوقع را به عرض ناصرالدين شاه قاجار رسانده بودند همه میدانستند حکم شرع برای زنای با محارم اعدام است اما فرهنگ جامعه به دلیل پسردوستی وافری که داشت باعث سکوت شاه و مانع از تشکیل محکمه ای رسمی گشت، اين داستان مدّت ها نقل محافل عمومى و حمام هاى زنانه بود داستان گلاب داستانى غمناك بود دخترى در آستانه عروس شدن دامن عفت اش توسط برادر بی شرف اش لكه دار شده بود پس از اين ماجرا سليمان خان براى هميشه از شهر طهران رفت و گلاب تا آخر عمر بدون شوهر تنها و درمانده زيست امّا شجاعت گلاب ستودنى بود و پس از نهان شدن اين راز ، همه گان غمِ نگاهِ گلاب را دريافته بودند ، غمِ نگاهِ گلابِ زيباىِ مغمور كه به ناگاه اسير شهوت برادرى بى غيرت و حرام لقمه شده بود .

ماشاء الله لاحول و لاقوه الا بالله العلی العظیم.
2728
ملكه آفاق از زيبايى شهره ى آفاق بود ، پدرش ايرج خان تحصيل كرده ى مدرسه نظامى سنت پترزبورگ روسيه بود و ملكه آفاق به اين دليل مسلط به زبان روسى بود عمارت اربابى شان در خيابان پامنار جلوى سفارت روسيه بود چون ايرج خان آتاشه ميلر و زبان دان بود به استخدام سفارت روسيه در آمده بود و ملكه نيز هر از گاهى در كريسمس و مهمانى هاى سفارت روسيه شركت مى كرد و با زن و دختر سفير روس مراودتى داشت در اين رفت و آمدها عاشق نيكلاى مترجم سفارت شد كه زبان فارسى مى دانست عشق نيكلاى چنان در دلش جاى گرفته بود كه شعرهاى عاشقانه را براى نيكلاى مى نگاشت و در لاى روسرى ابريشمين سرخ رنگش مى پيچيد و به دستش مى رساند . در عيد نوروز در دربار ناصرالدين شاه خانواده ايرج خان را وعده گرفته بود آنها در روز تحويل سال به كاخ گلستان رفتند و ديد و بازديد به عمل آوردند فردايش ملكه فهميد على خان نايب ناظر او را خواستار گرديده است در پيغامى سرّى نيكلاى را باخبر مى سازد و توسط مشهدی گلی دايه اش به پدرش پيغام مى دهد كه دل به نيكلاى مترجم سپرده است خبرى از نيكلاى نمى رسد پس از يك هفته باخبر مى شود نيكلاى بدون خداحافظى و نوشتن نامه براى هميشه به مسكو رفته است زيرا ايرج خان تهديدش كرده بود و سفير روس نيكلاى را محض رضايت نايبِ ناظر پادشاه اخراج كرده بود ملكه فهميد بايد زنِ نايبِ ناظرِ ناصرالدين شاه شود زيرا پدرش هيچ گاه موافقت نمى كرد دخترش به يك اجنبى فرنگی عروسى كند و عنوان دامادىِ پيشخدمت خاصه همايونى پر طمطراق تر است . 

ملكه آفاق به اصرار تصويرش را ثبت نمود لباسى به سبك فرنگى ها بر تن كرده ، پا روى پا انداخته ، غمِ عشق از نگاه دردمندش مى بارد و تصوير را ايرج خان به نايب ناظر پيشكشى داده بود يك شب قبل از زفاف 
از اطاق اش كه روبروى سفارت بود با نگاهى اشك بار به اطاق نيكلاى آن يار جفا كرده و سفر كرده مى نگريست . پس از زفاف با على خان و چند شبى خفتن در بسترش ملكه آفاق عصيان كرده بود با على خان سخنى نمى گفت تا اينكه به اصرار مشهدى گلي و ارعاب پدرش رفته رفته يخ اش باز شد امّا درِ قلبش هيچ گاه به روى على خان باز نشد . قلبِ عاشقِ رنجورش تا آخر عمر به ياد نيكلاى چشم آبى مو طلايى بود


ماشاء الله لاحول و لاقوه الا بالله العلی العظیم.
2740

داستانهای جالب و غم انگیزی بود عزیزم

من اسم شخصیتها رو سرچ کردم نتونستم عکسشون رو پیدا کنم یا مطالب بیشتری دربارشون بخونم

حتی به همین تاپیک هم نرسیدم😞

چرا بعضیها وقتی جواب سوالی رو نمیدونن الکی کامنت میذارن؟با ذوق میایم اعلاناتو باز میکنیم که یکی پیدا شده جواب سوالمو میدونه بعد میبینیم یه چیز بی ربط گفته!
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   mahsa_ch_82  |  8 ساعت پیش