نه برای ارامش خودم اول توجیه کردم بعد هم اونا رو به همسرم انتقال دادم مثلا مادر شوهرم اصلا دوست نداشت بریم خونشون سالی یک بار هم که میخواستیم بریم باز قشنگ از قیافش مشخص بود که ناراحت میشه
من به شوهرم گفتم حق داره ما بچه داریم اونام سنشون گذشته مامانت دوست داره برات بهترین چیزا رو اماده کنه توانشو نداره معذب میشه دقیقا همون توجیحاتی که برا خودم میکردم
بعد یواش یواش زبون شوهرم باز شد گفت بچه ها به این شیرینی چطور طاقت میاره نبینتشون منم گفتم از این به بعد برا غذا نریم در حد یه عصرونه که اذیت نشن همینکارم کردیم
والا ما که نمیتونیم رفتار دیگران رو تغییر بدیم چه کنیم
الان خواهر من چند وقت خونمون بود دست به سیاه و سفید نزد منم با سه تا بچه سختم بود خودمم قبول داشتم که کاری نمیکنه اما چیکار میکردم ؟ این غر زدنای شوهرمم بدتر رو اعصابم بود واقعا بیشتر از دست شوهرم دلگیر بودم که انقدر به روم میاره انفاقا تایپیکشم زدم