دیشب رفتیم خونه خالم مادربزرگمم بود نشستیم دورهم و مشغول تخمه شکستن و چایی خوردن و تعریف کردن این وسط هم شوهر خالم با وسایل حمومش و حوله اش رد شد رفت حموم دختر خالمم کوچولوعه هشت ماهشه داشت اونور واسه خودش بازی میکرد میرفت اینور دوباره چاردست و پا میمود اینور اقا چشمتون روز بد نبینه یک دفعه بچه چنان جیغ وحشتناکی کشید که گوشت تنم ریخت برگشتیم دیدیم روی زمین یه تیغ افتاده بچه برداشته گاز زده دهنش پر خون و دستای کوچولوش پر خون و از گریه کبود و یه دفعه گردنش کج شد از حال رفت مادربزرگم خیلی شجاعه پاشد تیغو که تو ی زبونش گیر کرده بود دراورد وداییمم که توحیاط بود سریع اومد بچه رو ببره دکتر خالم همینکه بلند شد از حال رفت انقدرر جیغ کشید و موهاشو کند بردیم دکتر گفت خدا خیلی بهتون رحم کرد زبونشو قطع نکرد کلی بخیه خورد بمیرم الهی شیر نمیتونه بخوره بچه خالمم خل شده حالا بیایین بگم شوهر خالم چکار کرد ...