یعنی هستن کسایی که با خوندن همچین قصه هایی از زندگی دیگران بجای عبرت ب گناه بیفتن
اینقد بدم میاد چرت و پرت میگن آخه بگو خواهر من کسی که با یه حرف به گناه بی افته چه انتظاری میشه ازش داش بزار بیافته اصلا بهتر که بی افته والا آخه آدم اینقد شل و بیجنبه😞
یعنی کسی گزارش زد؟ من کاری به این حرفها ندارم چون هیچ وقت تحت تاثیر هیچ چیز نیستم و اینجا هم یه سرگرمیه فقط ولی کلا چون داستان دوست دارم حیفم اومد نصفه ول کنم ولی خب نشد بقیه ش رو بفهمم. من معمولا تاپیک پر بازدید نمیخونم ولی این یکی چون پیگیرش شدم و نذاشت مقاله م رو بنویسم گفتم تا ته داستان رو بخونم
تصمیم گرفتن دست خودمان نیست. تنها چیزی كه باید درباره اش تصمیم بگیریم این است كه با روزگاری كه نصیب ما شده است ، چه بكنیم.
میشه از اونجا که شوهرش با سعید خانم 😉قرار خونه می زاره تعریف کنی😚
خب سعید اون طرف وایساده بود و این هم این ور مثلا سر قرار بود بعد خانمه رفت پیشش اون شوهرش شروع کرد به التماس که بیا بریم با هم زندگی کنیم در واقع لو نداد که خودشه به گمونم. بعد یهو یه 206 اومد دید خانواده خانمه با چوب و چماق اومدن و دختره رو بردن. چون سعید زنگ زده بود که دارن دخترتون رو میزنند
تصمیم گرفتن دست خودمان نیست. تنها چیزی كه باید درباره اش تصمیم بگیریم این است كه با روزگاری كه نصیب ما شده است ، چه بكنیم.