گفتم گفت این کارت درست نیست تو زیادی کنجکاوی اونا مال قبل بود اگه قرار بود قایم کنم پاکشون میکردم با اینکارت همه چیزو خراب کردی و تا آخر زندگیمون از من تصویر بدی تو ذهنت نقش بست.تا چند روز باهام سنگین رفتار کرد.دفعه بعد که ازش رمز خواستم داد رمز لب تاپشو با اینکه خودش نبود و میدونست اخلاقمو کاملا گشتم لب تاپو و همه چیزو پاک کردم و باهاش فرداییش سر کار دربارش صحبت کردمو اینکار راحت تر جوابمو میداد.یکم آرومتر بود اینبار.سعی کردم عکسهای قبلمو بزارم تو اینستا زیرشون متن های احساسی نوشتم حالا زیر همه پستهام مثل قبل کامنت میذاره.شبا قبل خواب بهش نزدیکتر میشم.دیشب گفت چقدر خوب شدی عمش شبا بهم پشت میکردی میخوابیدی.اما دیروز گفت میخواد بره تهران یه سر خانوادش اونجان آخه.من مرخصی ندارم باهاش برم واسه همین دوباره این فکر اومد تو سرم که نکنه بره کسی از قدیم رو ببینه