2733
2734
عنوان

نوچه های با معرفت دکتر کوتوله

3426 بازدید | 202 پست

جونم براتون بگه سالها پیش من و دوستام پنج تا دختر ۱۷ ۱۸ ساله ی شر و شیطون بودیم که از روی نادونی فکر میکردیم همه چیزو باید امتحان کنیم و پیش خودمون گمون میکردیم خیلیییی آدمای شاخ و باحالی هستیم  

داستان ازینجا شروع میشه که ‌‍یکی از همون روزا دوست پسر یکی از همین بچه ها پیشنهاد میده که از صبح همگی بریم باغ، دوستمونم میاد به ما میگه و ما هم چون خودمونو خیلی پایه !!   میدونستیم با کله قبول کردیم اما هرگز فکرشم نمیکردیم که قراره چه اتفاقی بیوفته برامون....

آدم ها تنها به مهر از هم برترند...

خب؟

فبای آلاء ربکما تکذبان  پس کدامیک از نعمت های پروردگارتان را انکار می کنید؟سوره الرحمن۲۲ آبان ۹۸«از رحمت خدا نا امید نشوید؛ زیرا جز کافران کسی از رحمت خدا نا امید نیست.»سوره یوسف آیه ۸۷


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728

نارنجی شد. یعنی رفته تاپیکای دیگه. 

فبای آلاء ربکما تکذبان  پس کدامیک از نعمت های پروردگارتان را انکار می کنید؟سوره الرحمن۲۲ آبان ۹۸«از رحمت خدا نا امید نشوید؛ زیرا جز کافران کسی از رحمت خدا نا امید نیست.»سوره یوسف آیه ۸۷
2740

صبح اون روز دوست پسرش و خودش با اسپورتیج اومدن دنبالمون و ما هم یه تیپای افتضاحی زده بودیم باور نکردنییی. شلوار و پیرهنای تنگگگ و کوتاه و موها بیرونو خلاصه خودمون کلی حال میکردیم با خودمون  

طرفای ۱۰ بود ما رسیدیم باغ و تا اونجا همه چیز عادی بود. داشتیم عکس میگرفتیم که یهو در باغ باز شد و یه ماشین مدل بالا که یادم نیست چی بود اومد توو باغ. ما ها چون خبر نداشتیم گفتیم یا علی کیه این . ولی واویلا از وقتی که از ماشین پیاده شدددددد

یه مرد لاغر مردنیه سیاه سوخته که دکمه پیرهنش تا نافش باز بود و حدودا ۳۵ ۴۰ ساله میزد.

ما هممون هنگ کرده بودیم که چی شد اینکیه   

که دوست پسره اومد و‌گفت بچه ها راحت باشید این اقای نقدی، صاحب باغه...


آدم ها تنها به مهر از هم برترند...

حالا ما فک میکردیم ک این باغ و دم دستگاه مال دوست پسره ست. که بعدا فهمیدیم حتی ماشینم قرضی بوده  

خلاصه اجبارا با اقای نقدی حرف زدیمو اینا خلاصه جور شدیم باهم . ایشون کلا برا امر خیررر! اومده بود ظاهرا   مدام میگفت ایشالا یه سفر باهم میریم سواحل نیلگون خلیج فارس اونجا ویلا دارم و خیلی خوش میگذرونیم .

ما هم توو دلمون میگفتیم کاش خفه شی بابا  

 

بچه تا اینجا همه چی خوب بودددد یعنی !

آدم ها تنها به مهر از هم برترند...
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687